نیکان
پنج شنبه 28 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان، , :: 10:4 ::  نويسنده : علی یگانه
 

http://www.rasekhoon.net/userfiles/Software/20110401/5830_Parcham-dare-eshgh.jpghttp://media.afsaran.ir/si0qFO_535.jpghttp://dl.aviny.com/Album/enqelabeslami/poster-agha/kamel/18.jpghttp://dl.aviny.com/Album/enqelabeslami/poster-agha/kamel/57.jpghttp://t0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSQch37Hm4hfGyohk7TLecgay8Ce24tHUOtdDNuS7625OY_BFVwqQhttp://golestanblog.ir/wp-content/uploads/2013/03/imam-khamenei1.jpghttp://media.afsaran.ir/si42aX_300.jpghttp://t3.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcT3w1KWRU-skeDtWHgJDKop8OTZbqwA1OX6WSDW4z2aS8N_Z_aqBwhttp://mw2.google.com/mw-panoramio/photos/medium/52572481.jpghttp://t0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcR7iVSCfEdfsyHZoeLoIyX__FPDZ_dC3CM216TagjXoM3JM3UiiIghttp://media.afsaran.ir/siFsOH_535.jpg

 

پنج شنبه 28 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 10:4 ::  نويسنده : علی یگانه
 


از خود گذرکنیم که این خوان آخر است !

این انقلاب بیمه ی حضرت حیدر است 

تحریم میکنندکه تسلیممان کنند

غافل ازاین که دل به بلاها شناوراست 

ماراچه کار به بازارسکه ودلار

مارابه سرهوای اشارت رهبراست

جان میدهیم وننگ ملامت نمی خریم

حرف دل امام همان حرف آخراست

 

رهبران ایران به این نتیجه رسیده اند که ناسازگاری و عدم پذیرش بسیاری از مسائل با کاخ سفید، کارساز بوده و دائما روی تهدید را به آمریکا نشان می دهند و این امر نیز در نهایت موجب می شود که اوباما امتیازات بیشتری را به ایران بدهد در حالی که برای رهبر عالی ایران، آیت الله خامنه ای و سپاه پاسداران ایران توافق و دادن امتیاز نشانه ضعف است. درست بعد از انتقادات صریح آیت الله خامنه ای بود که اوباما تصمیم گرفت تا بیشتر از تحریم های ایران را بردارد.



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 28 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 9:58 ::  نويسنده : علی یگانه
 

 "يك روز مهمان مقام معظم رهبري بودم. فرزند ايشان آقا مصطفي نيز نشسته بود كه سفره گسترده شد، آيت‌الله خامنه‌اي به وي نگاهي كرد و فرمود: شما به منزل برويد. من خدمت ايشان عرض كردم: اجازه بفرماييد آقازاده هم باشند، من از وي درخواست كرده‌ام كه باهم باشيم‌. آقا فرمودند: اين غذا از بيت‌المال است، شما هم مهمان بيت‌المال هستيد. براي بچه‌ها جايز نيست كه بر سر اين سفره بنشينند. ايشان به منزل بروند و از غذاي خانه ميل كنند. من در آن لحظه فهميدم كه خداوند چرا اين همه عزت به حضرت آقا عطا فرموده است."(آيت‌الله جوادي آملي)

 

هنگام غبارروبي مرقد مطهر حضرت امام رضا(ع) خدام حرم دستمال‌هاي سفيد آغشته به گلاب ناب را براي غبارروبي به افراد مي‌دهند. مقام معظم رهبري پس از مقداري غبار‌روبي، دستمال را به سر و صورت خود مي‌كشند. ايشان در يكي از غبار‌روبي‌ها به آقاي واعظ طبسي (توليت آستان قدس رضوي) فرمودند: آيا مي‌توانم اين دستمال متبرك را براي خود بردارم؟ مقام معظم رهبري، توليت آستان قدس رضوي را به آقاي واعظ طبسي سپرده بودند، ولي با اين حال، براي برداشتن پارچه متبرك به غبار ضريح امام رضا(ع) از او اجازه مي‌گيرند. احترام مقام معظم رهبري به قانون براي همه ما درس است. ايشان پس از كسب اجازه از آقاي واعظ طبسي در حالي كه چشم‌هاي‌شان پر از اشك بود و به راز و نياز مشغول بودند، با دقت، دستمال را تا كردند و در جيب خود گذاشتند. براي ما خيلي زيبا بود كه آقا در آن حال، اين‌همه توجه دارند كه دستمال متبرك را تا كنند و با نظم كامل در جيب خود قرار دهند.(حجت‌الاسلام حقاني)

پنج شنبه 28 ارديبهشت 1396برچسب:, :: 9:56 ::  نويسنده : علی یگانه
 

در ايران معلولين مثل من زياد هستند حضرت آقا، سينه‌شان از آن بمبي كه در ششم تيرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران منفجر شد، احتياج به رطوبت و هواي مرطوب دارد. دست راست هم لمس است. سفر چين، در خدمت آقا بودم. دكترهاي طب سوزني به آقا گفتند در عرض يك هفته دست شما را راه مي‌اندازيم. آقا فرمودند: در ايران معلولين مثل من زياد هستند. اگر همة آن‌ها آمدند، من هم مي‌آيم.(امير علي‌اصغر مطلق)

 

 زماني كه ضريح مطهر حضرت امام رضا(ع) در حال تعويض بود، در خدمت مقام معظم رهبري به پابوسي امام هشتم(ع) مشرف شديم. مقام معظم رهبري براي زيارت در كنار مرقد آن امام(ع)، مشغول راز و نياز بودند، چون ضريح را برداشته بودند، حضور در كنار قبر، رنگ و بوي ديگري داشت. بعد از پايان راز و نياز حضرت آيت‌الله خامنه‌اي، آقاي واعظ طبسي به ايشان عرض كردند: آقازاده هم بيايند نزديك‌تر تا از نزديك امام را زيارت كنند. معظم‌له فرمودند: پس بقيه چي؟ اين دقت را همواره حضرت آقا دارند. ايشان امتياز ويژه و خاصي را براي فرزندا‌ن‌شان قايل نيستند. در آن روز هم فرمودند: اگر بقيه افراد مي‌توانند از نزديك قبر امام هشتم(ع) را زيارت كنند، فرزندان هم بيايند. پس از بيان آقا، همه توفيق حضور يافتند.(حجت‌الاسلام حقاني)

پنج شنبه 28 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 9:54 ::  نويسنده : علی یگانه
 

ما فوری‌ ماشین‌ گرفتیم‌ و به آن‌ محل‌ رفتیم‌. آن‌ شب‌ نوبت‌ آقا بود اولین‌ باری‌ كه‌ ما با آقای‌ خامنه‌ای‌ برخورد كردیم‌، آن‌ شب‌ بود دیگر تا سحرها هم‌ همین‌ طور با هم‌ درددل‌ می‌كردیم‌ صحبت‌ می‌كردیم‌ پول‌هایی‌ را كه‌ داشتیم‌، به‌ ایشان‌ دادیم‌ و بعد هم‌ ایشان‌ را دعوت‌ كردیم‌ كه‌ ماه‌ رمضان‌ رفسنجان‌ بیایند. گفتند چشم‌.



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 28 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 9:53 ::  نويسنده : علی یگانه
 

 محمد حسین صفارهرندی عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام با حضور در برنامه تلویزیونی دست خط به سوالات مجری این برنامه پاسخ گفت که یک قسمت زیبای آن به شرح زیر است:

مجری: در دوره شما یک دیداری را تنظیم کردید، دیدار سینماگران با رهبر انقلاب، خیلی مؤثر بود، خاطره‌ای دارید؟

 صفار هرندی: البته آن در دوره ما انجام شد، من برای اینکه دقیق باشد این کلام، باید بگویم اصلاً آن خواسته از ناحیه خود حضرت آقا بود و از ناحیه دفتر ایشان به ما اعلام شد و ما خوشحال شدیم، ما این خواسته را داشتیم منتها زمانی که فرمودند، چنین چیزی...

 مجری: آخرین دیدار هم بود؟ دیگر انجام نشد؟

 صفار هرندی: دیگر مشابه آن، عین آن نبود، حالا بودند جلساتی که تعدادی از اهالی فرهنگ و هنر رفتند، حتی چند ماه بعد از فتنه این اتفاق افتاد، منتها تعداد محدودی بودند، آنجا جلسه خاص سینماگران بود، از نکات جالبش برای خود من این بود که آقا فرموده بودند هیچ محدودیت و ملاحظه‌ای برای آمدن اشخاص قائل نشوید، یعنی هر کس از اهالی سینما در داخل کار می‌کرد، به آن جلسه دعوت شد، همه دعوت شدند که بعضی از همان کسانی که شاید قرابت چندانی با گروه دیگر نداشتند، آمدند کنار هم نشستند، دیدگاه‌های کاملاً معارض و متضاد آنجا جمع بودند ولی نکته جالب‌تر این بود که وقتی از جلسه آمدند بیرون، همه یک ارزیابی مشترک داشتند و آن اینکه خدا را شکر یک کسی سکاندار اداره کشور است که نگاه فرهنگی‌اش اینطوری است...

گزارش این دیدار را در ادامه مطلب بخوانید



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 28 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 9:52 ::  نويسنده : علی یگانه
 

در مورد نامه هایی که به حضرت آقا می رسد، ایشان عنایت دارند که این نامه ها حتماً جواب داده بشود، مخصوصاً نامه هایی که به دست خودشان می رسد، ولو اقدامی ندارد. حضرت آقا می فرمایند کسی که نامه به اینجا می دهد، حتماً همه جاها رفته و ناامید شده است، آخرین جا اینجا است، به ما پناه آورده، لذا بررسی کنید. اگر واقعاً راهی دارد که به او کمک بشود، انجام بدهید، اگر نه، با او تماس بگیرید یا برایش بنویسید این چیزی که شما می خواهید، در خواستی که شما دارید، در حدّ مقدورات و امکانات ما نیست. او بداند که نامه اش به دفتر رهبری آمده، خوانده شده و پاسخی، ولو پاسخ «نه» به او داده شده باشد.



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 28 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 9:51 ::  نويسنده : علی یگانه
 

یک وقت یادم هست، یکی از همین روحانیون سرشناس کشور آمدند خدمت حضرت آقا آقای کروبی بودند و آقا به ایشان فرمودند آقای کروبی! آن دور ه جوانی که همه دنبال خوش گذرانی، رفاه و بهره برداری از نعمات هستند، ما و شما دنبال مبارزه بودیم. زندان و شکنجه و تبعید و...، حالا که دیگر آخر عمر ما شده است؛ حالا باید بیشتر به فکر دنیای بعد باشیم.(حجت‌الاسلام مروي معاون ارتباطات حوزه ای دفتر مقام معظم رهبری)

در آن ستادي كه ما بوديم، مرحوم دكتر«‌چمران» فرمانده‌ آن تشكيلات بود و من نيز همان جا مشغول كارهايي بودم. يك نوع كار، كارهاي خود اهواز بود. از جمله عمليات و كارهاي چريكي و تنظيم گروه‌هاي كوچك براي كار در صحنه‌ عمليات. البته در اين جاها هم، بنده در همان حد توان، مشغول بوده‌ام ... مرحوم چمران هم با من به اهواز آمد. در يك هواپيما، با هم وارد اهواز شديم. يك مقدار لباس آورده بودند توي همان پادگان لشكر 92، براي همراهان مرحوم چمران. من همراهي نداشتم. محافظيني را هم كه داشتم همه را مرخص كردم. گفتم من ديگر به منطقه‌ خطر مي‌روم؛ شما مي‌خواهيد حفاظت جان مرا بكنيد؟! ديگر حفاظت معني ندارد! البته، چند نفرشان، به اصرار زياد گفتند:« ما هم مي‌خواهيم به عنوان بسيجي در آن جا بجنگيم.» گفتيم:« عيبي ندارد.» لذا بودند و مي‌رفتند كارهاي خودشان را مي‌كردند و به من كاري نداشتند. مرحوم چمران، همراهان زيادي با خودش داشت. شايد حدود پنجاه، شصت نفر با ايشان بودند. تعدادي لباس سربازي آوردند كه اينها بپوشند تا از همان شب اول شروع كنيم. يعني دوستاني كه آن‌ جا در استانداري و لشكر بودند، گفتند،«الان ميدان براي شكار تانك و كارهاي چريكي هست.» ايشان گفت:« از همين حالا شروع مي‌كنيم.» خلاصه، براي آنها لباس آوردند. من به مرحوم چمران گفتم:« چطور است من هم لباس بپوشم بيايم؟»گفت:« خوب است. بد نيست» گفتم:« پس يك دست لباس هم به من بدهيد.» يكدست لباس سربازي آوردند، پوشيدم كه البته لباس خيلي گشادي بود! بنده حالا هم لاغرم؛ اما آن وقت لاغرتر هم بودم. خيلي به تن من نمي‌خورد. چند روزي كه گذشت، يكدست لباس درجه‌داري برايم آوردند كه اتفاقاً علامت رسته زرهي هم روي آن بود. رسته‌هاي ديگر، بعد از اين كه چند ماه آن‌جا ماندم و با من مانوس شده بودند، گله مي‌كردند كه چرا لباس شما رسته‌ توپخانه نيست؟ چرا رسته پياده نيست؟ زرهي چه خصوصيتي دارد؟ لذا آن علامت رسته زرهي را كندم كه اين امتيازي براي آنها نباشد، به هر حال، لباس پوشيدم و تفنگ هم خودم داشتم. البته حالا يادم نيست تفنگ خودم را برده بودم يا نه. همين تفنگي كه اين جا توي فيلم ديديد روي دوش من است، كلاشينكف خودم است. الان هم آن را دارم.يعني شخصي است و ارتباطي به دستگاه دولتي ندارد. كسي يك وقت به من هديه كرده بود. كلاشينكف مخصوصي است كه برخلاف كلاشينكفهاي ديگر، يك خشاب پنجاه تايي دارد. غرض؛ حالا يادم نيست كلاشينكف خودم همراه بود، يا آن جا، گرفتم . همان شب اول رفتيم به عمليات. شايد دو، سه ساعت طول كشيد و اين در حالي بود كه من جنگيدن بلد نبودم. فقط بلد بودم تيراندازي كنم. عمليات جنگي اصلا بلد نبودم. غرض؛ اين، يك كار ما بود كه در اهواز بود و عبارت بود از تشكيل گروه‌هايي كه به اصطلاح آن روزها، براي شكار تانك مي‌رفتند....



ادامه مطلب ...

در ابتدای این گزارش آمده است: «"بشر محمد" نجار نیجریه‌ای هیچ وقت در ایران نبوده، اما حاضر است تا پای جان برای این کشور بجنگد.»
او گفت: «اگر ایران به کمک ما نیاز داشته باشد، آماده‌ایم برویم و حتی با خون خود به آن‌ها کمک کنیم. "دونالد ترامپ" (رئیس‌جمهور آمریکا) باید بداند که ایران در سرتاسر جهان پیروانی دارد که آماده‌اند از این کشور در برابر آمریکا دفاع کنند.»
شریف هم در پاسخ به اینکه آیا ترامپ می‌تواند با ایران مقابله کند، می‌گوید: «نه، موفق نخواهد شد.»
او که به همراه همسر و هفت فرزندش در خانه‌ای کوچک در یکی از مناطق فقیر شهر «کانو» زندگی می‌کند، به بلومبرگ گفته است که اگر رهبر ایران بگوید، حاضر است فرزاندنش را برای مقابله با آمریکا فدا کند.
شریف می‌گوید: «عاشق او (آیت‌الله خامنه‌ای) هستم. عاشق ایران هستم.»

نظر شیعیان نیجریه درباره آیت الله خامنه ای


ادامه مطلب ...

اندیشکده آمریکایی رند طی تحلیلی خاطرنشان کرد که با اجماع گسترده در محکومیت تهاجم اسرائیل و تصدیق سخنان رهبری ایران در این زمینه، آیت الله خامنه‌ای به عنوان تنها رهبر مقاوم در برابر اسرائیل شناخته شده است.
اندیشکده «رند» در تحلیلی به قلم « دالیا داسا کایا»، از کارشناسان ارشد امور ایران می‌نویسد: نگرانی برخی کشورهای منطقه و اسرائیل راجع به ایران ورای برنامه‌های هسته‌ای این کشور است و برخی حکومت‌های منطقه رابطه ایران و گروه‌های مقاومت را بسیار خطرناک‌تر از موضوع هسته‌ای این کشور می‌دانند.
اسرائیل نگران نفوذ راهبردی ایران در منطقه است



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 28 ارديبهشت 1396برچسب:, :: 9:46 ::  نويسنده : علی یگانه
 

 يك‌بار به آقا(امام خامنه ای) عرض كردم: آقا دوستان راديو مايلند درس شما را پخش كنند و درس برخي از مراجع قم را هم پخش مي‌كنند. پرسيدند آيا درس همه پخش مي‌شود و اين امكان براي همه است، گفتم نه، مگر راديو چه‌قدر ظرفيت دارد؟ گفتند: پس من هم نمي‌خواهم پخش شود. (حجت‌الاسلام مروي معاون ارتباطات حوزه ای دفتر مقام معظم رهبری)

 

پنج شنبه 28 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 9:33 ::  نويسنده : علی یگانه

بعد گفتم که آقای دکتر! یکی دوبار گفتم آقای رئیس‌جمهور و یکی دوبار هم گفتم آقای دکتر، آقای دکتر! از این نمونه‌ها زیاد دارم. برای این که در هیئت سه نفره در جریان اختلاف بنی صدر و مرحوم رجایی، در آن هیئت سه نفره بودم، در برخوردهایی با خود بنی صدر، دو یا سه تا جلسه بودم. از این اختلاف‌ها و از این مسائل نمونه‌های بسیاری دارم. ولی دیگر وقت را نمی‌گیرم. شرایط فعلی کشور و اصولاً سیستم حکومت ولایت فقیه معنایش چیست؟ کمی هم توضیح دادم که سیستم ولایت فقیه، معنای آن این است که وقتی فقیه، ولی امر مطلبی را گفت باید قبول کرد و عمل کرد. حتی آیه شریفه را خواندم برایش گفتم در آیه شریفه که: «فلا وربک لا یومنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم» و آخر آیه این هست که «ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما». یک خورده هم توضیح دادم برایش قسمت آخر آیه را گفتم آخر آیه را ببین که می‌گوید چه؟ وقتی ولی امر حکمی کرد بعد از این که این حکم قطعی شد حتی در دلشان هم نباید ناراحتی احساس بکنند. باید همان نظر ولی امر را قبول بکنند. خوب حالا با توجه به این مقدمات، آقای دکتر من واقعاً نگران هستم که شما در یک پرونده هشت ساله‌ای که دارید دوره‌های آخر آن را می‌گذرانید و خدمات زیادی به این کشور داشتید و پرتلاش بودید و پرتلاش هستید، خدمات زیادی داشتی و داری، عرض کنم که نگرانم که ختم این پرونده با مقابله با رهبری ختم بشود و به درگیری و رو در رویی با رهبری ختم بشود. این واقعاً شایسته نیست و حیف هست که یک چنین حالتی پیش بیاید.



ادامه مطلب ...

«عبدالحمید عباس دشتی» رئیس شورای بین‌المللی حمایت از محاکمه عادلانه و حقوق بشر است، وی پیش از این نماینده پارلمان کویت بود که حاکمان این کشور وی را به جرم انتقاد از رژیم آل سعود و تحت فشارهای این رژیم سلب مصونیت کردند. وی می گوید:معتقدم خاندان حاکم در کویت، عمق و ریشه‌های روابط تاریخی با ایران ایران متمدن، ایران جمهوری اسلامی را درک می‌کنند و نقش ایران در ایجاد و تشکیل کویت را می‌داند و رابطه خاندان حاکم الصباح با ایران، امیر کویت به رهبری ایران ‌گفت شما نه تنها رهبر ایران بلکه رهبر منطقه و حکیم هستید طبعا برخی از اینکه امیر کویت حقیقت را در توصیف رهبر آیت الله خامنه‌ای حفظه‌الله به کار برد، به خشم آمدند، اما خاندان حاکم به آن اهمیتی نمی‌دهند و آنها در سطح شورای همکاری کشورهای شورا را متقاعد کردند که به ما اجازه دهید ما محدوده خاصی در روابط با جمهوری اسلامی ایران برای خود داشته باشیم.

 

یک شنبه 24 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 1:5 ::  نويسنده : علی یگانه
همرزم شهید علمدار:

همیشه ودر هرکجا دائم الذکر بود..............

میگفت تزکیه نفس از ذکر گفتن شروع میشه.............

یه روز توفوتبال گفتم بزار یه خطا روش کنم ببینم چقدر تزکیه نفسی رو که مییگه بهش عمل میکنه از طرفی هم میخواستم که ببینم عصبانی میشه یانه؟؟

با پا بصورت خیلی بدی رفتم تو پاش...........دیدم همینطور که داشت خودشو آروم میتکوند داشت زیر لب ذکر میگفت.........

خیلی تعجب کردم.........

آخر بازی رفتم پیشش و گفتم:ببخشید سید مجتبی شرمنده..........

گفتش:دشمنت داداش...........این حرفاچیه............بازیه دیگه یه وقت دونفر بهم برخورد میکنن.............
یک شنبه 24 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 1:5 ::  نويسنده : علی یگانه
1)ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود. می گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است. ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذرد و دربازگشت به ساری یادش می افتد که انگشتر بالای طاقچة حمام جا مانده است. وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اینقدر دلگیری؟ گفت: وا.. انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود.گفت: بیا امشب دوتایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد.جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیازکردیم و خوابیدیم. صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است. اصلاً باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیج الجنان بالای سرما باشد .


2)سیّد همیشه « یا زهرا(س) » می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد. مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم. 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود. وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچه مان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو.

3)همیشه اول تا یازدهم دی ماه مریض بود. خیلی عجیب بود. می گفت وقتی که شیمیایی شدم همین اوایل دی ماه بود و عجیب تر اینکه 11 دی ماه هم روز تولد و هم روز شهادتش بود. در دی ماه ازدواج کردیم و دخترمان (زهرا) هم 8 دی ماه بدنیا آمد.

4)… یکی دوبار که درباره شهادت حرف می زد می گفت: من 5 سال الی 5 سال و نیم با شما هستم و بعد می روم. که اتفاقاً همینطور هم شد. دفعة آخری که مریض شده بود، اتفاقاً از دعای توسل برگشته بود. دیدم حال عجیبی دارد. او که هیچوقت شوخی نمی کرد آن شب شنگول بود. تعجب کردم، گفتم: آقا! امشب شنگولی؟! چه خبر است؟ گفت: خودم هم نمی دانم ولی احساس عجیبی دارم. حرفهایی می زد که انگار می دانست می خواهد برود. می گفت: آقا امضاء کرد. آقا امضاء کرد. داریم می رویم. نزدیک صبح، دیدم خیلی تب دارد . می خواستم مرخصی بگیریم که او قبول نکرد. گفت: تو برو، دوستم می آید و مرا به دکتر می برد. به دوستش هم گفته بود: « قبل از اینکه به بیمارستان بروم بگذار بروم حمام. می خواهم غسل شهادت بکنم. آقا آمد و پرونده من را امضاء کرد. گفت: تو باید بیایی. دیگر بس است توی این دنیا ماندن. من دیگر رفتنی هستم. » غسل شهادت را انجام داد و رفت بیمارستان. هم اتاقیهایش دربارة نحوة شهادتش می گفتند: لحظه اذان که شد، بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد و همه را نگاه کرد و شهادتین را گفت و گفت: خداحافظ و شهید شد …

5)جملاتی از شهید علمدار:آدم باید توجه کند. فردا این زبان گواهی می دهد. حیف نیست این زبانی که می تواند شهادت بدهد که اینها ده شب فاطمیه نشستند و گفتند: یا زهرا ، یا حسین (ع) آنوقت گواهی بدهد که مثلاً ما شنیدیم فلان جا لهو و لعب گفت، بیهوده گفت، آلوده کرد، ناسزا گفت، به مادرش درشتی کرد.

 احتیاط کن! تو ذهنت باشد که یکی دارد مرا می بیند، یک آقایی دارد مرا می بیند، دست از پا خطا نکنم، مهدی فاطمه(س) خجالت بکشد. وقتی می رود خدمت مادرش که گزارش بدهد شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد. بگوید: مادر! فلانی خلاف کرده، گناه کرده است. بد نیست ؟!!! فردای قیامت جلوی حضرت زهرا(س) چه جوابی می خواهیم بدهیم.

خاطراتی از همسر شهید سید مجتبی علمدار

یک شنبه 24 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 1:4 ::  نويسنده : علی یگانه
آن روز صبح، كسى كه زيارت عاشورا مى خواند، توسلى پيدا كرد به امام رضا(ع). شروع كرد به ذكر مصائب امام هشتم و كرامات او. مى خواند و همه زار زار گريه مى كرديم. در ميان مداحى، از امام رضا طلب كرد كه دست ما را خالى برنگرداند، ما كه در اين دنيا هم خواسته و خواهشمان فقط باز گردان اين شهدا به آغوش خانواده هايشان است و...

هنگام غروب بود و دم تعطيل كردن كار و برگشتن به مقر. ديگر داشتيم نااميد مى شديم. خورشيد مى رفت تا پشت تپه ماهورهاى روبه رو پنهان شود. آخرين بيل ها كه در زمين فرو رفت، تكه اى لباس توجهمان را جلب كرد. همه سراسيمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست، شهيد را از خاك در آورديم. روزى اى بود كه آن روز نصيبمان شده بود. شهيدى آرام خفته به خاك. يكى از جيب هاى پيراهن نظامى اش را كه باز كرديم تا كارت شناسايى و مداركش را خارج كنيم، در كمال حيرت و ناباورى، ديديم كه يك آينه كوچك، كه پشت آن تصويرى نقاشى از تمثال امام رضا(ع) نقش بسته، به چشم مى خورد. از آن آينه هايى كه در مشهد، اطراف ضريح مطهر مى فروشند. گريه مان درآمد. همه اشك مى ريختند. جالب تر و سوزناكتر از همه زمانى بود كه از روى كارت شناسايى اش فهميديم نامش «سيد رضا» است. شور و حال عجيبى بر بچه ها حكمفرما شد. ذكر صلوات و جارى اشك، كمترين چيزى بود.

شهيد را كه به شهرستان ورامين بردند، بچه ها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ اين مسئله را دريابند. مادر بدون اينكه اطلاعى از اين امر داشته باشد، گفت:

«پسر من علاقه و ارادت خاصى به حضرت امام رضا(ع) داشت...».

از خاطرات برادران تفحص

« فرازهایی از وصیت نامه‌ی مداح اهل بیت، جانبازِ شهید حاج سید مجتبی علمدار »

.. به همه شما وصیت می كنم، همه شمایی كه این صفحه را می خوانید، قرآن را بیشتر بخوانید، بیشتر بشناسید، بیشتر عشق بورزید، بیشتر معرفت به قرآن داشته باشید، بیشتر دردهایتان را با قرآن درمان كنید، سعی كنید قرآن انیس و مونستان باشد، نه زینت دكورها و طاقچه های منزلتان.

شیعه ها! مسلمونا! حزب اللهی ها! بسیجی ها! و.. نگذارید تاریخ مظلومیت شیعه تكرار شود. بر همه واجب است مطیع محض فرمایشات مقام معظم رهبری كه همان ولایت فقیه می باشد، باشند. چون دشمنان اسلام كمر همت بستند تا ولایت فقیه را از ما بگیرند شما همت كنید، متعهد و یكدل باشید تا كمر دشمنان بشكند و ولایت فقیه باقی بماند.

.. زمانی كه زیر تابوت مرا گرفتید و به سوی آرامگاه می برید تا می توانید مهدی (عج) و فاطمه (س) را صدا بزنید . تنها امید من كه همان دستمال سبزی است كه همیشه در مجالس و محافل مذهبی همراه من بوده، به اشك چشم دوستانم متبرك شده است روی صورتم بگذارید .

شهید سید مجتبی علمدار

 

یک شنبه 24 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 1:3 ::  نويسنده : علی یگانه

صبح زود بلند شده بود... تعجب کردم هنوز خورشید سر نزده بود که کوچه رو جارو کرد و بعد آب پاشی !!!

حیاط خونه هم که شده بود عین دسته گل...

گیج بودم واسه چی اینکارو میکرد؟

خیلی وقت بود این برق تو نگاهش گم شده بود، اما اون روز خود خورشید تو چشماش طلوع کرده بود.

صداش زدم که بیا صبحونه بخور، گفت؛ نیت روزه کردم، غرغر کردم با این وضعیت معده و فشار خون و هزارتا مریضی تو این سن و سال و این وقت سال روزه گرفتن دیگه چه صیغه ایه؟؟

هیچی نگفت فقط خندید...

پشت کرد به منو گفت یکم زود باش میخوام اول وقت برسیم اونجا.

اون روز حالم حال دیونه ها بود، خودمم دل تو دلم نبود که برم، آخه فقط من نبودم که عزم رفتن داشتم، چشمام، قلبم، اشکهام، دست هام، پاهام فکرم همه ش اونجا بود همه ی وجودم میخواست بره تا خالی شه و سبک و آروم برگرده؛ اما همشون سنگین سنگین بودن نمیتونستم دنبال خودم بکشونمشون تو عالم خودم بودم که یهو منو صدا زدو مثل همون دفعه های قبل قاب عکس رو دستش گرفته و آماده دم در ایستاده!

به خودم اومدم ، سوئیچ ماشین رو برداشتم و راه افتادیم...

تو ماشین تو عالم خودم بودم که باز صداش رشته افکارمو پاره کرد؛

گفت : به نظرت یکی از اون تابوت هارو به من میدن؟؟

گفتم چی؟!

میگم تـــــــــــــابوت...

خوب من دلم میخواد اگه مردم  تو همون تابوتی بخوابم که... ته حرفشو خورد زیر لب گفت: اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...

دیشب خواب محمد مهدی رو دیدم. گفت: اومده منو ببره زیارت مدینه سر قبر بی بی زهرا (س)..

جا خوردم...

هیچی نگفتم و نگاهمو ازش برگردوندم

داشت دلمو چنگ میزد... با خودم گفتم این دفعه دیگه چطور از اونجا جداش کنم و برگردیم؟؟؟ این بارم اگه نتونیم نشونی از عزیز دردونش پیدا کنیم و برگردیم باز همون آش و همون کاسه ی همیشگی، همه ی برق نگاهشو خرج همون قاب عکس تو طاقچه میکنه و تا تفحص بعدی خورشید چشاش گرفته ی گرفته میشه...

همینکه رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم گفت : چه خوب آقای علوی اینجاست؛ بذار من باهاش یکم حرف دارم زود برمیگردم.

رفت و بعد چند دقیقه که  برگشت رفتیم و وسط جمعیت ابتدای جایگاه استقبال از شهدای گمنام ایستادیم، پرچم ماشین حمل تابوت ها از دور که مشخص شد دلم ریخت یه لحظه نگاهش کردم هق هقی که قورتش می داد و شده بود آهنگ بی صدای اشکای رو صورتش منو داغون میکرد ، آروم آروم بود!! آرامشش بدنمو به لرزه مینداخت.

مراسم دیگه شروع شده بود... مثل همیشه... چقدر این قصه ی تکراری مرموز اما قشنگ و دلنشین بود...

چند تا تابوت گمنام و بی نام نشون راه باز کرده بودن و نه تنها از دل یه جمعیت چند هزار نفری میگذشتن که با خودشون روح هشت تا مادر بی خبر از نام نشون بچه هاشونو می بردن...

خدایا!!! آخه این چه فرمولی بود؟؟؟

پنج تا تابوت بی نام و نشون ...!!!

هشت  تا مادر دنبال نام و نشون...

بی بی منو کشوند عقب و گفت تابوت آخری رو ببین اونکه زیر همه س!!

گفتم : خب!!

هیچی نگفت. مراسم تموم شد و برگشتیم... بازم رفتار بی بی برام عجیب بود بیقرار نبود بازم آروم گریه میکرد حتی با اینکه هیچ نشونی از محمد مهدی پیدا نشده بود مثل قبل نبود... چشاش براق براق بود...

دیقیقا سه روز بعد همون تابوتی رو که  نشونم داده بود آوردن ، آقای علوی گفت بی بی اون روز ازم قول همین تابوت رو گرفت.

و بی بی رو تو اون خوابوندن و ...

فرمولای سخت دنیا چقد راحت و آسون حل میشن!!!

 

یک شنبه 24 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 1:2 ::  نويسنده : علی یگانه

پس چی می‌گن دست شهدا اون دنیا خیلی بازه؟ هان مهرداد! نمی‌بینی مادرت در چه وضعی است بی‌وفا! نمی‌گویی مادرت چقدر دوست داشت محرم امسال را هم ببینه؟ نمی‌خوای واسه حسین‌(ع) عزاداری کنه؟ دوست نداری واسه غریبی زینب سینه بزنه؟

براساس یک واقعیت

از قدیمی‌های محله سی‌متری جی تهران است. خانه ‌کوچک و با صفایش فاصله چندانی با مسجد جواد‌الائمه ندارد مسجد محل که به ازای هر یک مترش، یک شهید تقدیم اسلام کرده است. پسر پیرزن «مهرداد رحیمی» و دامادش «اصغر بهفر» از همین شهدا هستند شهدایی که دل مسجد این روزها در فراق‌شان خیلی تنگ شده است درست مثل دل پیرزن سر همین دل‌تنگی‌ها بود که لابد پیرزن آن شب قلبش از تپش ایستاد بود جوری احساس عطش می‌کرد. اما او را نه یارای این بود که قدم از قدم بردارد. فقط ناله‌ای سرداد و بعد افتاد چشمانش سیاهی رفت و دیگر هیچ ندید خوب شد والا اگر نه از درد، به یقین از نحوه درمان دق می‌کرد و می‌مرد. قصه چیست؟

هیچ! جنگ روزگار و خون‌ دل خوردن، بی‌معرفتی دیدن و دم بر نیاوردن زجر کشیدن و لب فرو بستن، با سکوت فریاد برآوردن اصلا می‌دانی! باید پای صحبت‌های رضا- فرزند دیگر پیرزن- نشست تا متوجه شد ماجرا از چه قرار است؛ مادرمان را بردیم بیمارستان حضرت رسول. خدا خیرش بدهد. یکی از پزشکان آنجا بعد از اکوی قلب یک طوری که ناراحت نشوم به من گفت: اگر می‌خواهی مادرت تمام نکند عجله کن و او را ببر بیمارستان خاتم‌الانبیاء تا اسم این بیمارستان را شنیدم خوشحال شدم. گفتم:  فقط کافی است کارت بنیاد شهید را نشان بدهم و آنها هم مادرمان را عمل کردند. چه خیال خامی، یارو تا چشمش به کارت بنیاد شهید افتاد گفت: جا نداریم. این در حالی بود که از طریق همان پزشک بیمارستان حضرت رسول مطمئن بودیم جا دارند. حالا فکر می‌کنم اگر کارت بنیاد را نشان نمی‌دادم شاید کارمان را راه انداخته بودند. به طرف گفتم مگر مدعی نیستید که این بیمارستان بیشتر در خدمت خانواده شهداست؟ پس اگر برای مادر شهید جا نداشته باشد برای چه کسی جا دارد؟

 گفت: همین که هست، هیچ‌کاری هم نمی‌توانی بکنی. گفتم: من که می‌دانم شما جا دارید. مریض ما هم وضعش اورژانسی است بپذیرید. نترسید! پولش را می‌دهم. با طعنه گفت: بر فرض هم که جا داشته باشیم. جا مال مریض‌هایی است که نیازهای خاص دارند! دیگر عصبانی شده بودم؛ شده بودم حاج کاظم آژانس شیشه‌ای با این فرق که اگر موجی می‌شدم، مادرم روی دستم می‌ماند. چه کار باید می‌کردم زنگ زدم به اورژانس و هفتاد هشتاد هزار تومان پیاده شدم و مادرم را بردم بیمارستان باهنر، هیچ امیدی هم نداشتم. وقتی مسوولین خاتم‌الانبیا آن‌جور ما را جواب کردند از یک بیمارستان خصوصی چه انتظاری می‌شد داشت... اما باز صد رحمت به اینها لااقل با پول می‌شد راضی‌شان کرد و تخت‌شان اختصاص به مریض‌های خاص!!! نداشت. در اینجا مادرم را خیلی زود بستری کردند ولی چه فایده بعد از چهار روز هنوز مادرم در کما بود؛ نه حرکتی، نه حرفی، نه تپش قلبی- دیگر قطع امید کرده بودم از معصومین هم دیگر کسی نمانده بود که دست به دامانش بشوم. خواهرم اما هنوز امید داشت. رفت مشهد و متوسل شد به حضرت رضا(ع)، یک کمی هم با برادرم درددل کرد:« پس چی می‌گن دست شهدا اون دنیا خیلی بازه؟ هان مهرداد! نمی‌بینی مادرت در چه وضعی است بی‌وفا! نمی‌گویی مادرت چقدر دوست داشت محرم امسال را هم ببینه؟ نمی‌خوای واسه حسین‌(ع) عزاداری کنه؟ دوست نداری واسه غریبی زینب سینه بزنه؟» ...

 

به طرف گفتم مگر مدعی نیستید که این بیمارستان بیشتر در خدمت خانواده شهداست؟ پس اگر برای مادر شهید جا نداشته باشد برای چه کسی جا دارد؟

 

 

سرتان را چه درد بدهم، خواهرم در مشهد همین‌طور داشت با برادرم درددل می‌کرد که اینجا مادر یکهو از تحت بلند شد و شفا پیدا کرد. پزشکان وقتی بدن مادرم را چک کردند با تعجب دیدند هیچ‌طورش نیست. سالم سالم است. از فرط خوشحالی همین‌طور اشکی بود که داشت از چشمهایم سرازیر می‌شد. داشتم گریه می‌کردم که مادر از من پرسید؛ رضا! امروز چند شنبه است؟ من که در آن چند روز حسابی بهم ریخته بودم، روزها از دست در رفته بود. یکی از پرستاران گفت:حاج خانم، شب جمعه است؛ شب اول محرم!

شنبه 23 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 23:59 ::  نويسنده : علی یگانه

بنیاد شهید به‌مان دفترچه‌ی بیمه‌ی درمانی داده بود. آخر سال که اعتبارش تمام شد و رفتم عوضش کنم، مسئول تعویض دفترچه‌ها با تعجب نگاهش کرد و گفت: «پدرجان! این‌جا که چیزی ننوشته‌ای.» گفتم: «من سواد ندارم که این‌جا بنویسم.» خندید وگفت: «تو سواد نداری؛ دکترها چه‌طور؟» منظورش را فهمیدم. گفتم: «دکتر من توی قبرستان است؛ چیزی هم نمی‌نویسد.» بنده‌ی خدا فکر کرده بود دارم از مرگ حرف می‌زنم؛ می‌خواهم بمیرم. گفت: «خدا نکند پدرجان. إن‌شاءالله صد سال عمر کنی. این چه حرفی است که می‌زنی؟!» گفتم: «من که از مُردن حرف نزدم. گفتم، دکترم توی قبرستان است. وقتی مریض می‌شوم، می‌روم آن‌جا و پسرم علی، شفایم می‌دهد. دفترچه‌ی بیمه‌ام را هم خط‌خطی نمی‌کند.»

شنبه 23 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 23:58 ::  نويسنده : علی یگانه

آقاجان با خنده‏ای که ترجمه نوعی از گریه بود ،گفت: همین‏مان مانده بود که تو بروی جبهه، مطمئن باش پایت به آنجا برسد صدام دو دستی تو سرش می‏زند و جنگ تمام می‏شود. کم نیاوردم و گفتم: من باید بروم. همین. آقاجان ترش کرد و گفت: رو حرف من حرف نیار. بچه هم بچه‏های قدیم. می‏بینی حاج خانم؟ مادرم که از سر صبح در حال اشک ریختن بود ، گفت: رفته اسم نوشته و قراره یک هفته دیگه اعزام بشود. آقاجان گفت: ببین پسرم، تو بعد از هفت – هشت تا بچه مرده برای ما، زنده ماندی. حالا می‏خواهی دستی دستی خودت را به کشستن بدی. فکر من و مادر پیرت را نمی‏کنی؟ چشمانش خیس شد دلم لرزید همیشه آقاجان با این حرفش پنجرم می‏کرد. اما این بار تصمیم گرفته بودم گول نخورم. - من می‏روم. شانزده ساله هستم و رضایت هم می‏خوام. امام گفته. پس من هم می‏روم. آقاجان کفری شد و فریاد زد باشد ببینم تو پیروز می‏شوی یا من! قرار بود روز بعد یک نفر از طرف ستاد اعزام به جبهه در محل درباره‏ام تحقیق کند شهرمان کوچک بود و همه از جیک و پیک هم خبر داشتند نمی‏دانم این تحقیق و سوال و جواب، دیگر چی بود که آتش‏اش دامن ما را گرفت. با هزار مکافات و سختی توانسته بودم ثبت نام کنم. بعد نوبت مراسم جوابگویی به سوالات شرعی و سیاسی شد از نماز وحشت تا انواع وضو و شکیات پرسیدند و من بدبخت که رساله امام را سه بار کلمه به کلمه خوانده بودم با مصیبت جوابشان را داده بودم. حالا مانده بود بیایند تو محل پرس و جو کنند که آدم درست و حسابی هستم یا نه. از یکی از بچه‏ها که آنجا خدمت می‏کرد شنیدم که قرار است آن‏روز برای تحقیق بیایند، حتی طرف را هم شناسایی کردم. صبح اول وقت از دم در ستاد اعزام به جبهه با حفظ فاصله او را تعقیب کردم. پیش بینی همه چیز را کرده بودم. یک کلاه کشی سرم کردم و عینک دودی هم زدم که کسی نشناسدم. اسم تحقیق کننده کریم بود. کریم اول بسم‏الله وارد دکان مش‏تقی ماست بند شد پشت سرش وارد ماست‏بندی شدم. کریم از مش تقی پرسید: حاج‏آقا شما حسین ایران‏نژاد را می‏شناسید؟ منش‏تقی خیلی خوب مرا می‏شناخت. همیشه احترامش را نگه داشته و در مسجد کفش‏هایش را جفت کرده بودم. می‏دانستم که قبولم دارد و همیشه برایم دعای خیر می‏کرد. مش‏تقی اول لب گزید، بعد با صورت سرخ شده گفت: ای دل غافل! باز کفتربازی کرده؟ نفس‏ام بند آمد کم مانده بود غش کنم. کریم با تعجب پرسید: مگر کفتربازه؟ مش‏تقی سرتکان داد و گفت: ای برادر! اهل محل از دستش ذله شده‏اند همیشه رو پشت‏بام کفتربازی می‏کند نمی‏دانید پدر و مادرش را چقدر اذیت می‏کند. کریم تند تند روی برگه‏اش چیزهایی نوشت بعد حداحافظی کرد و رفت عینکم را برداشتم و صاف تو چشمان مشی‏تقی نگاه کردم. بنده خدا با دیدنم رنگ از صورتش پرید سرخ شد و من و من‏کنان گفت: حلالم کن پسرجان! دیشب پدرت التماسم کرد برای اینکه جبهه نفرستندت درباره‏ات چاخان کنم. حلالم کن! از مغازه بیرون دویدم. وای که تو کوچه‏مان چه خبر بود هر چی لات و لوت و… بود، دور کریم حلقه زده و داشتند پرت و پلا می‏گفتند و کریم تند تند می‏نوشت. - آقا نمی‏دانید چه جانوریه، سه بار به من چاقو زده! - آقا دو تا کفتر خوشگل مرا گرفته و پس نمی‏ده. - به من دویست تومن بدهکاره و پررو، پررو می‏گوید که نمی‏خواد طلبم را بدهد. - روزی دو پاکت سیگار می‏کشد. خدیجه خانم با آه سوزناکی گفت: همه‏اش مزاحم دختر من می‏شود حیا هم نداره. مانده بودم معطل . خدیجه خانم اصلا دختر نداشت که من بخواهم مزاحم‏اش بشوم. نگاهم به آقا جان افتاد که به دیوار تکیه داده و پیروزمندانه لبخند می‏زد داشتم دیوانه می‏شدم، کریم خداحافظی کرد و رفت. جماعت آس و پاس و چاخان‏گو، هر کدام از آقاجان پولی گرفتند و پی کارشان رفتند مادرم داشت از خدیجه خانم تشکر می‏کرد ،داغ کردم. عینک دودی را برداشتم و شروع کردم به هوار کشیدن: - آهای ملت به دادم برسید! این دو نفر وقتی بچه بودم، مرا دزدیدند و اینجا آوردند اینها پدر و مادر واقعی من نیستند . کمکم کنید هر شب کتکم می‏زنند و به من غذا نمی‏دهند همیشه تو زیرزمین زندانی‏ام می‏کنند و شکنجه‏ام می‏کنند. شروع کردم به الکی گریه کردن. رنگ به صورت پدر و مادرم نمانده بود. همسایه‏ها با تعجب و حیرت پچ پچ می‏کردند و چپ چپ به آن دو نگاه می‏کردند. آقا جان گفت: این پرت و پلاها چیه؟ ما کی تو را دزدیدیم؟ کی تو رو کتک زدیم؟ گریه کنان گفتم: مگر من کفترباز و سیگاری و چاقوکشم که آبروم را بردید؟ من همین امروز از خانه‏ می‏روم . اصلا همین الان می‏روم . ای همسایه‏ها، شما شاهد حرف‏هایم باشید

شنبه 23 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 23:56 ::  نويسنده : علی یگانه

عبدالله در سال 1333 در شهر کلاته خیج، استان سمنان دیده به جهان گشود.  پایه های اعتقادی و مذهبی در کانون خانواده در وجودش شکل گرفته بود.

با شروع جنگ تحمیلی راهی جبهه های جنوب شد. سردار حاج عبدالله عرب‌نجفی از فرماندهان دوران دفاع مقدس تیپ 12 قائم آل محمد (عج) و همچنین فرمانده لجستیک تیپ قائم آل محمد بعد از دفاع مقدس بود.
او تا پایان جنگ در جبهه حضور موثر داشت و سرانجام در تاریخ 27/10/72 در حین انجام ماموریت و بر اثر سانحه رانندگی به یاران شهیدش پیوست.

سردار شهید حاج عبدالله عرب‌نجفی در سن39  سالگی به فیض شهادت نائل شد و در گلزار شهدای کلاته خیج به خاک سپرده شد.

یکی از همرزمانش در عملیات مرصاد روایت می کند:

شهید حاج عبدالله عرب نجفی در عملیات مرصاد، فرمانده گردان کربلا بود.

پسر دوازده ساله اش را هم با خودش آورده بود . از همان اول کار توی تنگه ماندو حتی روی ارتفاع هم نیامد. با اینکه تیر بار دشمن لحظه ای امان نمی داد قد راست ایستاده و با صدای گرمش به بچه ها روحیه می داد. و به آنها می گفت (( بعد از خدا امیدم به شماست . یک لحظه هم از آنها غافل نشوید بهشان امان ندهید و...))

ترس این را داشتم که هدف قرار گیرد. هرچه می گفتم:  شما هم هم یک اسلحه بردار می گفت :اگه لازم بشه از اسلحه شما استفاده می کنم. شاید از تنها چیزی که ترس نداشت مرگ بود. از روز اول جنگ بند پوتین هایش را بسته بود. خودش را به خطر می انداخت تا مجروحین را به عقب بیاورد حتی جنازه شهدا را مثل پدری دلسوز کول می کرد و می آورد. همیشه می گفت من لیاقت ندارم که فرمانده این بچه ها باشم. اینها همه نماز شب می خوانند. اون وقت من به آنها دستور می دهم من از روی هر کدام از آنها خجالت می کشم.

فرازی از وصیت نامه سردار شهید حاج عبدالله عرب‌نجفی

ای مردم هر انسانی از تقوی به خدا می رسد و به درگاه خداوند بی تقوایان راه ندارند پس تقوی را پیشه کنید.

برادران اسلام غریب است اسلام را در هر حال یاری کنید و بدانید که خداوند با صابران است.

و اما ای برادر مسئول شما هر مسئولیتی که بر عهده داری خدای تبارک و تعالی را نظاره گر اعمال و رفتار خود بدان که مولی علی(ع) فرمودند حق را بگویید هر چند به ضررتان باشد. مردم را دلسرد نکنید که خداوند شما را نخواهد بخشید.

 

پنج شنبه 14 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 19:31 ::  نويسنده : علی یگانه
آپلود عکس

توصیه اخلاقی رهبر معظم انقلاب:

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در ابتدای یکی از جلسات درس خارج فقه، با قرائت حدیثی درباره تلاش شیطان برای فریفتن انسانها، فرمودند: برادران! مراقب شیطان باشیم، در بهترین حالات، شیطان می‌آید سراغ انسان.

  • در وقت نماز شب که مشغول عبادتید، مشغول تضرّعید، همان وقت شیطان می‌آید سراغ شما. بستگی دارد که من و شما چه‌جور آدمی باشیم؛ یک وقت ما را وسوسه می‌کند بوسیلۀ عُجب، یک وقت ما را وسوسه می‌کند بوسیلۀ ریا، یک وقت وسوسه می‌کند بوسیلۀ ایجاد شک و تردید در این کاری که داریم می‌کنیم. ...
  • بارها عرض کرده‌ایم اینکه شیطان در قرآن کریم این‌همه اسمش تکرار شده، چه اسم شیطان، چه اسم ابلیس برای خاطر این است که اهمیتِ این دشمنِ خطرناک را ما فراموش نکنیم... شیاطین انس هم همینجورند، آنها هم از شیطانِ جنّ الهام می‌گیرند، به یکدیگر کمک می‌کنند برای اینکه ما را منصرف کنند، منحرف کنند از صراط مستقیم.
  • ثبات بر صراط مستقیم، آن چیزی است که انسان هر روزی بارها و بارها از خدای متعال می‌خواهد: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم‏». خوب، شما که در صراط مستقیم‌اید، «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم‏» یعنی: در سرِ دو راهی‌ها، ما را به آن راهی که صراط_مستقیم است، هدایت کن! یعنی ما را مستمراً بر این صراط قرار بده که از آن منصرف و منحرف نشویم. خط‌حزب‌ا...



پنج شنبه 14 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 19:30 ::  نويسنده : علی یگانه
آپلود عکس
پنج شنبه 14 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 19:29 ::  نويسنده : علی یگانه
آپلود عکس
خبر شهادت سید هادی و سه نفر از دوستانش روز جمعه رسید. روز بعدش یک همایش بزرگ در پشتیبانی از مقاومت داشتیم و در برنامه چنین پیش بینی شده بود که در آغاز برنامه به مناسبتی ذکر مصیبت حضرت سیدالشهداء و عزاداری باشد. زمانی که خبر شهادت سید هادی اعلام شد، من سعی کردم بخش عزاداری از برنامه حذف شود تا مبادا بعضی فکر کنند این بخش اختصاصاً برای سید هادی و دوستانش اضافه شده. چون فکر میکردم در آن شرایط این شیوه ی مناسبی برای استقبال از شهدا نیست، برای شهید نباید گریه و زاری کرد، بلکه شهید الگو و نمونه و منبع عزت و سربلندی است او شاید کسانی که با این فرهنگ آشنا نباشند گمان کنند گریه های ما از موضع ضعف استا به هرحال من باید بعد از ذکر مصیبت سخنرانی می کردم.
ماجرای آخرین دیدار سید حسن نصرالله با امام خمینی (ره)
 
وقتی بالا رفتم یک باره ده ها دوربین تلویزیونی با لامپ های بزرگ و نورهای قوی روبه رویم قرار گرفت. حرارت بیش از حد تحمل بود. مخصوصا با توجه به این که این پروژکتورها حرارت زیادی دارند و جلوی دید را هم می گیرند و این مشکل در مورد کسی که مثل من عینک داشته باشد شدیدتر است. سخنرانی را آغاز کردم و طبق معمولی صحبت کردم، اما در یک لحظه احساس کردم که دیگر هیچ چیزی نمی بینم چون عرق از صورتم سرازیر بود و شیشه ی عینک را گرفته بود.
 
خواستم دست دراز کنم و از جعبه دستمالی کاغذی روی میز جلویم دستمالی بردارم و عرق را پاک کنم - لااقل از شیشه ی عینک - ولی دستم پیش نرفت، چون فکر کردم در میان این دوربینهایی که در حال فیلم برداری هستند حتماً بعضی ها فیلم را در اختیار شبکه های مختلف از جمله شبکه های تلویزیونی اسرائیل قرار می دهند و در این صورت همه تصور می کنند من دارم اشکم را پاک می کنم نه عرق را و از این صحنه سوءاستفاده ی تبلیغاتی زیادی خواهد شد. ترجیح دادم حتی اگر در قطرات عرق غرق شوم، تصویر یک پدر دردمند از کشته شدن فرزند را در اختیار دشمن نگذارم که پشت تریبون در حالی گریه است، در حالی که دیگران را به شهادت و جهاد دعوت می کند. من کسی نیستم مگر یکی از شمار فراوان خانواده های شهدا...
پنج شنبه 14 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 19:27 ::  نويسنده : علی یگانه
آپلود عکس



پنج شنبه 14 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 19:26 ::  نويسنده : علی یگانه
آپلود عکس" alt="" />



پنج شنبه 14 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 19:26 ::  نويسنده : علی یگانه
نتیجه تصویری برای وداع با ماه رجب



پنج شنبه 14 ارديبهشت 1396برچسب:, :: 19:25 ::  نويسنده : علی یگانه
تصویر مرتبط

تصویر مرتبط



پنج شنبه 14 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 19:24 ::  نويسنده : علی یگانه
آپلود عکس



پنج شنبه 14 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 19:24 ::  نويسنده : علی یگانه
 
آپلود عکس
پنج شنبه 14 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 19:22 ::  نويسنده : علی یگانه
افسران - قهرِ مردم بر سر فتنه گران آوار همیشگی ست...
پنج شنبه 14 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 19:20 ::  نويسنده : علی یگانه

براى امير المومنين عليه السلام نامه‏ اى از معاويه رسيد

حضرت مهر نامه را شكست و قرائت كرد : " از طرف امير المومنين و خليفة‏ المسلمين ، معاويه بن ابى سفيان براى على :‏

 اى‏ على !
در جنگ جمل هر چه خواستى با ام المومنين‏ : عايشه و اصحاب رسول خدا : طلحه و زبير كردى‏ اكنون مهياى جنگ باش "

 حضرت جواب نامه را اينگونه نوشت : از طرف عبدالله تو به رياست‏ مى نازى و من به بندگى خداوند من آماده جنگ‏ هستم به همان نشان كه " انا قاتل جدك و عمك و خالك : من همان قاتل پدربزرگ و عمو و دايى تو هستم "

 سپس نامه را مهر و امضاء فرمود و از شاگردانش كه در محضرش بودند ، پرسيد : كيست كه‏ اين نامه را به شام ببرد ؟
كسى جواب نداد
دوباره حضرت سوالش را تكرار فرمود و اين بار طرماح از ميان جمعيت برخاست و عرض كرد : على‏ جان ! من حاضرم‏ حضرت ضمن اينكه او را از متن‏ تند نامه آگاه كرد ، فرمود :

 طرماح !
 به شام كه‏ رفتى مواظب آبروى على باش‏ طرماح گفت : سمعاً و طاعة‏ً آنگاه نامه را گرفت و بسوى شام حركت كرد

معاويه در باغ قصرش بود كه عمرو عاص خبر رسيدن‏ يكى از شاگردان على را به او رساند

 معاويه‏ فورا دستور داد كه بساطى رنگين پهن كنند تا شكوه آن طرماح را تحت تاثير قرار بدهد و او را به لكنت بيندازد دستور انجام شد

طرماح وقتى‏ وارد شد و آن فرشهاى رنگين و بساط مفصل را ديد ، بى اعتناء با همان كفشهاى خاك آلوده اش قدمها را بر فرشها گذاشت ، خود را به معاويه رساند و همانطور كه او بر مسندش لميده بود ، طرماح نيز لم داد و پاهايش را دراز كرد

 اطرافيان معاويه‏ به طرماح اعتراض كردند كه " پاهايت را جمع كن " اما او گفت : تا آن مردك ( معاويه ) پاهايش را جمع نكند ، من هم پاهايم را جمع نخواهم كرد

عمرو عاص به معاويه در گوشى گفت : اين مردى‏ بيابانيست و كافيست كه تو سر كيسه ات را كمى شل‏ كنى تا او رام بشود و لحنش را هم عوض كند

معاويه ضمن اينكه دستور داد تا سى هزار درهم‏ پيش طرماح بگذارند ، از او پرسيد : از نزد كه‏ به خدمت كه آمده اى ؟

 طرماح گفت : از طرف خليفه‏ برحق ، اسدالله ، عين الله ، اذن الله ، وجه‏ الله ، امير المومنين على بن ابيطالب نامه اى‏ دارم براى امير زنازاده فاسق فاجر ظالم خائن ، معاوية بن ابى سفيان‏

معاويه ناراحت از اينكه‏ سى هزار درهم نيز نتوانسته است كه اين شاگرد على عليه السلام را ساكت كند ، گفت : نامه را بده ببينم

، طرماح گفت : روى پاهايت مى ايستى ، دو دستت را دراز ميكنى تا من نامه على عليه‏ السلام را ببوسم و به تو بدهم‏

معاويه گفت : نامه‏ را به عمرو عاص بده‏

طرماح گفت : اميرى كه ظالم‏ است ، وزيرش هم خائن است و من نامه را به خائنى‏ چون او نميدهم‏

معاويه گفت : نامه را به يزيد بده‏

طرماح گفت : ما دل خوشى از شيطان نداريم‏ چه رسد به بچه اش‏

معاويه پرسيد : پس چه كنيم ؟

طرماح گفت : همانكه گفتم‏

 بالاخره معاويه نامه‏ را گرفت و خواند بعد هم با ناراحتى تمام كاتبانش‏ را احضار كرد تا جواب نامه را اينگونه بنويسد " على ! عده لشكريان من به عدد ستارگان آسمان‏ است‏ مهياى نبرد باش "

 طرماح برخاست و گفت : من خودم جواب نامه ات را مى دهم‏:
 على عليه‏ السلام خود به تنهايى خورشيديست كه ستارگان تو در برابرش نورى نخواهند داشت‏ سپس خواست برود كه

 معاويه گفت " طرماح ! سى هزار درهمت را بردار و سپس برو "

 اما طرماح بى اعتناء به‏ حرف معاويه و بدون خداحافظى راه كوفه را در پيش‏ گرفت‏

معاويه رو به عمرو عاص كرد و گفت : حاضرم‏ تمام ثروتم را بدهم تا يكى از شما به اندازه‏ يكساعتى كه اين مرد از على طرفدارى كرد ، از من‏ طرفدارى كند

 عمرو عاص گفت : بخدا اگر على به‏ شام بيايد ، من كه عمرو عاصم نمازم را پشت سر او ميخوانم اما غذايم را سر سفره تو ميخورم

به گزارش گروه بین‌الملل باشگاه خبرنگاران جوان به نقل از سایت هِوی؛ تروریست‌های داعش از یک ماه پیش تهدید کرده بودند همزمان با برگزاری مراسم تحلیف "دونالد ترامپ"، رئیس جمهور آمریکا، حملات تروریستی در واشنگتن انجام خواهند داد. داعش از حامیان خود در آمریکا خواسته بود با انجام عملیات‌های انفرادی موسوم به "گرگ تنها" در مراسم تحلیف اختلال بوجود آورده و این روز را "جمعه خونین" نام گذاشته بود.
 
آغاز تهدیدات داعش علیه ترامپ/ سر بریدن عروسک ترامپ در موصل+ تصاویر/////////////////////////
 
با این وجود، مراسم تحلیف دونالد ترامپ با شدیدترین تدابیر امنیتی در واشنگتن برگزار شد و به غیر از تظاهرات خیابانی مخالفان ترامپ که با خشونت پلیس روبرو شد، هیچ حادثه تروریستی در این کشور گزارش نشد. اما داعش در تمام طول برگزاری مراسم تحلیف، تصاویری از تظاهرات مردم آمریکا علیه ترامپ بر روی سایت‌های وابسته به این گروه تروریستی منتشر کرد.
 

 



ادامه مطلب ...

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان نیکان و آدرس ataataee.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: