کمی درنگ! با وضو بخوان!!
نیکان
دو شنبه 8 خرداد 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 22:59 ::  نويسنده : علی یگانه

 

2014-01-06.jpg

خانواده شهیدان محمدی، سه شهید داده بودند. خانواده شهیدان موسوی ترک‌آبادی هم سه شهید داده بود. چهارمین خانواده‌ای که نامش برده شد، خانواده شهیدان شهبازی دستجردی بود؛ خانواده سه شهید!!یکم صفرالمظفر بود؛ یعنی سیزدهم آذر یکهزار و سیصد و نود و دو. نماز ظهر و عصر را به امامت امام خامنه‌ای(مدظله) خواندیم. پس از نماز، همه خانواده شهدا در اتاق جمع شدند. حضرت آقا، لیست خانواده‌ها را گرفتند. اول نام خانواده شهیدان «جوادنیا» بود. فرمودند: این خانواده چهار شهید داده است.

چه رنجی برای بزرگ کردن سه یا چهار فرزند کشیده‌اند. مثل دسته گل رشد کرده‌اند و تقدیم حضرت دوست شدند! ماجرا زیباتر از این است. مثل ابر بهاری اشک می‌ریخت. واقعاً ضجه می‌زد. ناله‌اش بر گلو فشار آورده بود. پرسید چرا گریه می‌کنی؟ پاسخ شنید: چهار فرزند داشتم. همه شهید شدند. کاش پنج تا بودند، و امروز پسری داشتم که به جبهه می‌رفت. ببین جوان‌ها چه عاشقانه به سوی جبهه می‌روند. خیلی ناراحتم که پسرانم تمام شدند؛ دیگر رزمنده‌ای ندارم!

به یاد مادری افتادم که خدمت امام رسیده بود و به امام‌خمینی(ره) گفته بود: اماما! چهار پسر داشتم، دو تایش تقدیم اسلام شد. دعا کنید دو تای دیگر هم شهید بشوند.

خیلی نگذشت که او را جلوی ستاد اعزام به جبهه دیدند. مسئول ستاد اعزام از او پرسید: بفرمایید و او گفت: چهار پسر داشتم که فدایی دین شدند. حالا آمده‌ام «خودم» به جبهه بروم! خجالت می‌کشم امامم یار می‌طلبد و من دیگر پسری ندارم که او را یاری کند. خودم آمده‌ام تا به جبهه بروم و به رزمندگان خدمت کنم!!

یک نفس زدم زیر گریه! خدایا! این‌ها چه حماسه‌ای آفریدند! چه عزیزانی را فدای انقلاب و اسلام کردند؟ ما در قبال این خون‌‌ها، چه وظیفه‌ای داریم؟ نکند پا روی خون این شهیدان بگذاریم؟!

حالا روحیه بلند این خانواده‌ها را ببین. مثل شیر پای انقلاب و ولایت ایستاده‌اند.

خانواده شهیدان بغدادی؛ دو شهید! خانواده شهیدان ابراهیمی هژیر؛ دو شهید؛ حاج ستار و صمدآقا!

همسر حاج ستار؛ قدم‌‌خیر، در غربت و سختی و تنهایی، پنج فرزند را بزرگ کرده است. در گرما و سرما؛ خم به ابرو نیاورد. ما چه فهمیدیم که در خانه هر شهیدی چه خبر بود و هست.

وقتی خاطرات قدم‌خیر را در کتاب «دختر شینا» خواندم، فقط اشک ریختم! حضرت آقا چه زیبا از سختی‌های «قدم‌خیر» تجلیل کردند.

حالا مادر شهیدان ابراهیمی هژیر، چه کرده و چه کشیده، خدا می‌داند. مادران شهیدان جوادنیا و محمدی و موسوی و شهبازی چه کشیده‌اند، خدا می‌داند.

مادر آقای محمود کریمی، مادر شهید است؛ مادر دو شهید! در روز اربعین می‌گفت: استخوان‌های برادر شهیدم را پس از 12 سال آوردند. مادرم جمجمه او را روی زانو گذاشته بود و با او حرف می‌زد. من طاقت نیاوردم؛ اما مادرم مثل شیر استقامت داشت!

به یاد مادر شهید دارا کهنه‌پوشی افتادم! نمی‌دانم مادر دارا وقتی ماجرای شهادت فرزندش در کردستان را شنید، چه کرد؟ پس از اینکه مهمات دارا تمام شد، به اسارت کومله‌ها درآمد. آن‌ها بدنش را با آتش سیگار سوزاندند و با سرنیزه، زخم‌های زیادی بر بدنش وارد کردند. بعد از شکنجه‌های وحشیانه، سرش را هم با موزائیک بریدند!!

تازه این رفتار، رفتار سبکشان بود!

آقای آقابالا رمضانی را پس از اینکه ناخن‌هایش را کشیدند و نمک زدند و او را با کابل شکنجه کردند، لباس‌هایش را درآوردند و در دیگی پر از آب و نمک انداختند.

جلوی چشم آقابالا رمضانی، در جلوی یک عروس کومله، 16 نفر را سر بریدند! دو روحانی، چهار ارتشی، چند نفر سپاهی، و شش نفر هم از بسیجیان اصفهان که سنشان به 14 سال نمی‌رسید!! و عروس فقط می‌خندید!!!

خدایا! از آن روز تا به امروز، مادران و همسران و پدران و فرزندان این‌ها و دیگر شهدا و آزادگان و مجروحان و جانبازان چه کشیده‌اند!؟

آیا من و ما می‌فهمیم دردهای دارا و آقابالای رمضانی، یعنی چه؟!

حسین رحیم می‌گفت: وقتی نیروهای بعثی وارد سوسنگرد شدند؛ فقط عده‌ای پیرمرد و پیرزن و بچه در شهر مانده بودند. آن‌ها به دستور طالع خلیل‌الدوری، همه را در میدان شهر جمع کردند و با تانک‌ها و نفربرها؛ آنان را به رگبار بستند و بعد بدن‌ها در زیر زنجیرهای تانک و نفربر له شد!

با خودم گفتم این فقط مادر سهام خیام؛ دختر 11 ساله سوسنگردی نیست که دخترش شهید شد. صدها مادر در سوگ شهیدان سوسنگرد و بستان و هویزه و خرمشهر و آبادان می‌سوزند.

پای درددل راوی کتاب دا که می‌نشینی، مثل روز عاشورا اشک می‌ریزی!

بگذار کمی هم برای خودمان بگرییم! ما وارث این شهداییم! آیا به تکلیف امروزمان فکر می‌کنیم یا نه؟! گاهی با خود فکر می‌کنم، حدیث پنج ساله در فراق پدرش شهید کنعانی چه می‌کند؟ برادرش بعد از شهادت پدر به دنیا آمد و حالا خانم حسن‌زاده باید در فراق همسری دلسوز، دو بچه یتیم را سر و سامان دهد.

آیا برخی باور دارند که در شهادت، باز باز است؟! پرپر زدن‌ها را ببین. اشک‌ها را ببین. چه زیبا می‌سوزد و می‌خواند: «کلنا عباسک یا زینب»- ای زینب(س)! همه ما عباس توایم. فدایی توایم.

جمالی سر از پا نشناخت تا جانش را فدای زینب(س) کرد. دخترش می‌گفت: دیدار مولایمان خامنه‌ای عزیز، تنها آرام‌بخش و تسکین دهنده درد فراق باباست!

شهید شیروانیان، برای رفتن، همسرش را هم آماده کرده بود. قبل از رفتن، محل دفنش را هم به پدر نشان داده بود و حالا پدرش در مراسم تشییع می‌گفت: سلام مرا به حضرت آقا برسانید و بگوئید: «خودم، همسرم و دو دامادم آماده‌ایم جانمان را فدای اسلام و آقا کنیم

یکی از دامادهایش؛ فرزند شهید جعفرزاده است. عموهایش هم شهید شده‌اند.

شهید جعفرزاده از فرماندهان تیپ الغدیر بود. به یاد جمله زیبای او افتادم که می‌گفت: اگر ما در انقلاب خون دادیم و در جبهه هم خون می‌دهیم، نتیجه این باشد که امثال من از روستا به جبهه بیائیم و نماز شب‌خوان شویم، می‌ارزد.

یعنی همه این سختی‌ها برای دین تحمل می‌شود؛ و ما چقدر پای دین ایستاده‌ایم؟!

به رنج‌های خانه علیزاده و زاده‌اکبر و اسماعیل حیدری و کارگر برزی و باغبانی فکر کرده‌ایم؟ آنان در فراق همسر و پدر می‌سوزند، تا شاید من و ما به خود آییم و پا روی خون شهیدانشان نگذاریم.

فکر و ذکر مولایمان یاد و نام شهداست. یا به خانه شهیدان می‌رود و یا در حسینیه شماره یک و دو، میزبان صابران کوی عشق است؛ و چه زیبا می‌فرمود: «درس اربعین به ما این است که باید یاد حقیقت و خاطره شهادت را در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگهداشت

خاندان شهدا نیز شیفته دیدار با او و مولا و مقتدای خویشند.

وقتی به خانه شهیدان کافی‌زاده و محسن حیدری رفتم، باز تقاضای دیداری تازه داشتند. حالا که به چهره آقا نگاه می‌کنم، علت را می‌بینم. از نگاه برادران شهیدان شهبازی دستجردی می‌فهمم. از لبخند روی لبان بچه‌های حاج ستار ابراهیمی هژیر خیلی چیزها فهمیده می‌شود.

میان عاشق و معشوق رمزی است

وقتی با چفیه‌ام، گوشه اشک چشمم را پاک می‌کنم، با خود می‌گویم: خدایا! حالا که دیدار آقا این‌قدر زیباست، دیدار مهدی فاطمه یعنی چه؟!

می ارزد جان دهیم تا یک نظر «مولایمان» را ببینیم. عشق بازی در خون یعنی چه؟ این را فقط شهیدان می‌دانند. چه نعمتی خدا به آنان داده است. خنده بر لب فرزند شهید، برگرفته از همان لطف و نعمت خداست.

 

سیاه دلی مثل من چه می‌داند قهقهه مستانه و نگاه به جمال ربوبی یعنی چه؟ اگر همه، حقیقت را درک می‌کردیم، با خود می‌گفتیم: خدایا! جانمان را فدای مولایمان خامنه‌ای عزیز و اسلام ناب کن؛ تا به جمال تو نگاه کنیم و لذت ببریم.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان نیکان و آدرس ataataee.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: