جارو نكن عزيز من اين خانه را به زور
بردامنت مگير دو دردانه را به زور
بگذار موى دخترمان را چنان كه هست
دستت نگير فاطمه جان شانه را به زور
پژمرده اى و از همه ى اسم هاى تو ...
يادآور است روى تو ريحانه را به زور
مردى كه كنده بود درِ قلعه را ز جا ...
وا مى كند پس از تو در خانه را به زور
ساقى پر است جام نفس بعد فاطمه
ديگر نزن تعارف پيمانه را به زور