صندلی شهدا 2
نیکان
یک شنبه 8 شهريور 1394برچسب:عطا، صندلی، شهدا 2, :: 23:44 ::  نويسنده : علی یگانه

 

 

سلام : سلام علیکم

خوبین شما؟ الحمدالله

خودتون رو معرفی میکنید: محمد ابراهیم همت

حاج همت کی بدینا اومدی؟ 12 فروردین سال 31

کجا بوده محل تولدتون؟ شهر رضا

طرفای اصفهان میشه نه؟ بله

حاج همت من یه سوال الان اومد تو ذهنم گفتم بپرسم ، برو بچه های ما اغلب دانشجو ان یا محصل ، ما زمان تابستون یا میریم کلاس درسی و ورزشی یا بعضا سرکار هم میریم شما زمان تحصیل چیکا میکردی تابستونا رو؟

زمان فراغت تحصیل تابستان کار میکردم تا مخارج تحصیل را فراهم کنم و یه کمکی هم به خانواده کنم

چرا مگه خونوادتون وضع مالیشون چطوری بود؟ زیاد خوب نبود

بله

حاجی جان بریم سر تحصیلتون

کی دیپلم گرفتین؟ سال 52

بعد اون ؟بعد وارد دانشسرای تربیت معلم اصفهان شدم

همون سالی که دیپلم گرفتین بلافاصله رفتین تیربیت معلم یا نه مثلا سال بعدش رفتین یا بیشتر؟ نه توی همون سال بود

آها

بعد فوق دیپلم رو سال چند گرفتین؟ سال 54

بعد اینکه از تربیت معلم خارج شدین کجا مشغول به درس دادن شدین؟ نه بعد تربیت معلمی رفتم سربازی

اوه داستان جالب شد خب

 تو یه جمله بخوای توصیف کنی سربازی رو چی میگید؟ تلخ ترین دوران زندگیم

چی شد سربازی؟ دو سال بعد تربیت واسه سربازی اقدام کردم

کجا افتادی؟ توی لشکر توپخانه اصفهان مسئول آشپزخانه

پس آشپزی هم میکردین

ما که توی ماه رمضون داریم از گرما تلف میشیم ماه رمضونای سربازی چطوری بود؟ زمان ماه رمضون خب اون فضا حاکم نبود که همه روزه بتونن بگیرن توی سربازی بنده و چند نفر از همفکرانم به دیگران توصیه کردیم که روزه بگیرند و اگه میتوانند سحری به آشپزخانه بیان .

اوه آرتیست بازی شروع شد

کسی متوجه این حرکتتون نشد؟ چیزی بهتون نگفتن که اینکارو کردین؟ فرمانده لشکر فهمید همه رو بخط کرد و دستور داد آب بخورند و روزشون رو باطل کنن

چه دیوونه ای بوده ، اسمش چی بود؟ ناجی معدوم

چه ضایه

اون روز خیلی عصبی بودید دیگه

چی تو ذهنتون میگذشت اون موقع؟اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی میکردند برایم گواراتر از این بود که با چشمان خود ببینم که چگونه این از خدا بیخبران فرمان میدهند تا حرمت مقدس ترین فریضه دینمان را بشکنیم و تکلیف الهی را زیر پا بگذاریم

از قسمتای خوب خدمت بگید: تونستم با افراد همفکر آشنا بشوم و به کتب علیه نظام هم گیر بیارم

چطوری تونستید کتاب گیر بیارید با اون وضع؟این کتاب ها رو دوستان برایم فراهم میکردن

تاثیر این کتابا چه قدر بود؟ مطالعه همان کتاب ها باعث شد تا فعالیت های خودم را علیه رژیم شاهنشاهی شروع کنم

گفتید بعد خدمت مشغول تدریس شدید

الان خدمت تموم شده

شما چیکا کردین؟ به روستا ها منتقل شدم برای تدریس

چه درسی درس میدادید؟ تاریخ

دبستان؟ نه راهنمایی

تو این مدت با رژیم چه میکردین؟ تو این مدت سعی کردم که دانش آموزان را با افکار امام آشنا کنم

کسی متوجه نمیشد؟ بالاخره شما داری روی افکار بچه ها تاثیر میزاری دیگه: به خاطر همین هم البته از طرف ساواک چندین بار اخطار دادن و پرونده سازی هم شد

راستی همش تو روستا ها بودین؟نه به شهر رضا اومدم بعدش

بعد انتقال به شهر فعالیتاتون بیشتر شد یا محدود تر؟ بعد انتقال رابطه ام با حوزه قم و علما بیشتر شد و دیگه توی مدرسه فقط سخنرانی نمیکردم بلکه توی مساجد و محافل خصوصی هم میرفتم و اعلامیه هم میزدیم

ساواک نفهمید؟ بله فهمید و به تعقیب پرداخت

چی شد تونستن بگیرنتون؟ نه فرار میکردم

ایول

چطوری فرار میکردین یه روز دو روز که نبود؟ با تغییر لباس و چهره و شهر به شهر میگشتم

جالبه

کجاها رفتین؟اول فیروز آباد بعد یاسوج موقعی که میخواستن بگیرنم به دوگنبدان رفتم و بعد اون به اهواز رفتم که اونجا دیگه ساکن شدم

خداییش چه استرسی داشتین اون موقع شما

تا انقلاب همون اهواز موندین؟نه با بالا گرفتن انقلاب سال 57 به شهررضا برگشتم و سازماندهی جریان مردمی رو بر عهده داشتم

حاج همت الان یه لحظه یه چیزی به ذهنم اومد

اون قضیه حکم اعدام پس کی بود؟در پایان یکی از راپیمایی ها قطع نامه رو قرائت کردم و همون موقع بود که شایع شد که حکم اعدامم صادر شده

جرآت میکردید بیاین بیرون؟ همین مسئله تا روز انقلاب من رو توی مخفی گاه نگه داشت

خب الان انقلاب شد

حاج ابراهیم همت چیکا میکنه؟بعد پیروزی انقلاب در ایجاد نظم و دفاع از شهر ، در راه اندازی کمیته انقلاب اسلامی شهررضا نقش داشتم

من شنیده بودم سپاه شهر رضا هم بوده

اون قضیش چیه؟ سپاهه شهر رضا رو با کمک دو تن از برادران و سه تن از دوستان تشکیل دادیم

چه کار مفیدی کردین اون موقع توی شهر رضا؟سال 58 یاغیان و اشرار اطراف شهر رضا دستگیر شدند و برای سامان دادن فعالیت های فرهنگی که برای آگاه سازی جوانان بود تلاش کردم

تا خود جنگ تحمیلی توی شهر رضا بودید؟ نه اواخر سال 58 به خرمشهر سپس چابهار و کنارک توی سیستان بلوچستان رفتم و فعالیت عقیدتی داشتم بعد اون سال 59 به منطقه کردستان رفتم

اون زمان توی کردستان هم خیلی از گروهک ها بودن درسته؟ بله

در برابر این گروهک ها چه کردین؟از سال 59 تا دی ماه 60 فرماندهی عملیات رو داشتیم که موفق شدیم روستا ها و ارتفاعات رو از وجود اشرار پاکسازی کنیم و با نیروهای ارتش بعث هم درگیر بشیم 

یه چند تا حزب رو واسمون میگید ؟ کمله - دموکرات - فدایی وحزب رزگاری که به کلی از بین رفت

این عملیاتتون اسم نداشت؟ این پیروزی ها در عملیات بالنده محمد رسوالله با رمز لااله الا الله بود

حاجی قبل اینکه به ادامه قضایای جنگ بپردازیم

شما کی ازدواج کردین؟ من از حج برگشته بودم بعد ازدواج کردم

جالبه

چطوری آشنا شدین؟ خانوم از خواهرای اعزامی به پاوه بود اینجور بود

حاجی اول چطوری رفتین جلو؟ خودتون وارد عمل شدین یانه؟ اولش ایشون یه انگشتر عقیق دستشون میکردن من اول باید مطمئن میشدم که آیا این انگشتر مناسبتی داره یا نه به خاطر همین فیض را فرستادم تا ببیند مناسبتی داره یا نه ، بعد اینکه متوجه شدم که مجرد هستن همسر یکی از دوستان به نام کلاهدوز رو جهت درخواست ازدواج به پیش ایشون راهی کردیم

صبر کن صبرکن

جواب اول چی بوده؟ منفی

وااااااای خدا جدی میگی؟ آره خب برید از خودشون بپرسید دفعه اول بهونه آوردن و منفی بود

چرا آخه؟ خب آمادگیشو نداشتن و از طرفی هم مثل اینکه از طرف خانواده قبل از اعزام برای ازدواج تحت فشار بودن و خونواده اون بنده خدا که مهندس بود هم مثل اینکه وضعیت مالی خوبی داشتن و تقریبا خانواده هاشون موافق قضیه بودن

واای حاجی چه کشیدی 

بعد چطوری شد که راضی کردی ایشون رو ؟ یه دیدار گذاشتیم که حرفامون رو بزنیم توی خونه کلاهدوز که ایشون گفتن که برید با خونواده صحبت کنید و رضایتشون رو بگیرید و این که مهریه نمیگیرم

قضیه جالب شد بعدش؟ رفتم اصفهان و با مادرشون صحبت کردم و راضی شدن و مقدمات کار رو چیدم که خانوم بیان اصفهان

خب اون موقع شما پاسدار بودید و خطرات احتمالی زیاد بود راجب این موضوع چی گفتین؟ ازشون سوال کردم

«اگر من مجروح یا جانباز شدم، باز هم سر تصمیم خودت، در رابطه با ازدواج، باقی می‌مانی یا خیر؟»

که ایشون جواب دادن:

«كسی كه با یك پاسدار ازدواج می‌كند، در واقع همه چیز را در زندگی‌اش پذیرفته است. من هم بر همین اساس می‌خواهم ازدواج كنم. در واقع پای شهادت هم نشسته‌ام»

 من خداییش دهنم وا مونده

خب این گفت و گو توی خونه خودشون بوده در حضور مادرشون ؛ ایشون چیزی نگفتن؟ ایشون عصبانی شدن و به دخترشون گفتن که : این چه حرفی است كه می‌زنی؛ یعنی چی كه پای مرگ جوان مردم می‌نشینی؟»

مادرشون طرفدارتون بوده دیگه

خب حاجی بعدش: خانوم خیلی دوستاشتن که خطبه عقدمون رو امام خمینی بخونه ولی مخالفت کردم

خب واسه چی؟ شما در جواب برای چی ایشون چی گفتین؟

«به خاطر این‌كه من نمی‌توانم وقت مردی را كه به یك میلیارد مسلمان تعلق دارد، به خاطر كار شخصی خود تلف كنم. در عوض هر كس دیگری را بگویی، حرفی ندارم.»

ازدواجتون چه روزی بود؟ هفدهم ربیع الاول

به به

حاجی بریم سر جبهه جنوب

چی شد که رفتید جنوب؟ من و سردار حاج احمد متوسلیان به دستور فرماندهی سپاه ضمن اعزام به جنوب مامور تشکیل تیپ محمد رسو الله شدیم

چند تا از عملیات های مهمی که بودید؟فتح المبین - بیت المقدس - رمضان - خیبر

تو عملیات بیت المقدس چه مسئولیتی داشتین؟ معاونت تیپ و نقش آزاد سازی جاده شلمچه خرمشهر رو داشتم

اینکه رفتید لبنان چی شد قضیهش؟ سال 61 باتوجه به آتش فتنه در لبنان و تشدید فشار صهیونیسم عدهای از فرماندهان بودیم که اونجا رفتیم به مدت دو ماه که امام فرمودن که راه قدس از کربلا میگذرد و همه برگشتیم و حاج احمد متوسلیان کمی دیرتر قرار شد بیاد که همونجا دستگیرش کردن و هنوز هم خبری ازشون نیست

عملیات رمضان کی بود؟ 23 تیر 61 شرق بصره

بریم سر عملیات خیبر

اونجا میگن اونقده مقاومت کرده بودین که داد فرمانده سوم عراق در اومده بود آره؟ بله توی اظهاراتش گفته بود که ما آنقدر بر جزای مجنون فرو ریختیم و آنچنان آنجا را بمباران شدید نمودیم که از جزایر مجنون جز تلی از خاکستر چیز دیگری باقی نماند.

اون زمان شما به چی فکر میکردین؟

همچنان به ادای تكلیف و اجرای فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی برحفظ‍جزایر می اندیشید

به رفقای بسیجی تون چی میگفتین توی اون شرایط سخت؟

برادران، امروز مسأله ما، مسأله اسلام و حفظ و حراست از حریم قرآن است. بدون تردید یا همه باید پرچم سرخ عاشورایی حسین (ع) را به دوش كشیم و قداست مكتبمان، مملكت و ناموسمان را پاسداری و حراست كنیم و با گوشت و خون به حفظ جزیره، همت نمائیم، یا اینكه پرچم ذلت و تسلیم را درمقابل دشمنان خدا بالا ببریم و این ننگ و بدبختی را به دامن مطهر اعتقادمان روا داریم، كه اطمینان دارم شما طالبان حریت و شرف هستید، نه ننگ و بدنامی. »

و محمد ابراهیم همت در عملیات خیبر در حالی که سر از بالای دهان نداشت در تاریخ 17 اسفند 62 در جزیره مجنون به شهادت رسید .

این هم یادبودی از برو بچه های ما تقدیم به شهید همت

اما حاج همت به قول حاج سعید قاسمی

شما اون موقع صبح پامیشدی بهتون میگفتن که یه منطقه رو دشمن گرفته یا میخواد بگیره

ولی الان صبح که بلند میشیم به جای منطقه خاکی

هر روز یه ارزش رو خدشه دار میکنن و هر روز یه شبهه وارد جامعه میکنن

امروز کمرنگ شدن ولایت پذیری و حجاب شده منطقه عملیاتی برای ما که پس خواهیم گرفت

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان نیکان و آدرس ataataee.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: