نیکان
بسم رب الزهرا
بر حاشيهي برگ شقایق بنويسيد
سلام بر حضرت زهرا سلام الله علیه سلام بر دل صبور مولا علی علیه السلام
وسلام بر دل مهدی فاطمه سلام الله علیه
آقاجان این روزها خدا میدونه که چه حال و روزی دارید و اما بنده وشاید بعضی امثالهم هم باری شدیم به دوش شما... آقاجان دنیا حضور و ظهور شما رو کم داریم دنیامون قاطی شده با خیلی چیزهای دیگه... آقای خوبم،الهی که العجل بیایید... این روزها که مادرتون زهرا صداتون میکند الهی بحق الزهرا عجل لولیک الفرج المهدی روحی فداه
شهادت شهادت همه آرزومه
شهادت شهادت رویای ناتمومه
اللهم الرزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک(گمنام) بسم رب الشهداء
باز شدن گره شهادت یک ایرانی به دست شهید افغانستانی
پدر یکی از شهدای مدافع حرم افغانستانی تعریف میکرد که مهدی روز تشییع پیکر پسرم خیلی اصرار داشت خودش پیکر را درون قبر بگذارد، وقتی از قبر بیرون آمد، گفت حاجتم را از پسرت خواستم.
به گزارش خبرگزاری رسا، شاید بیشتر از پدر، این روزها نام دختر کوچک خانواده شهید قاضیخانی بر زبانها افتاده است، آن هم به واسطه دیدارش با مقام معظم رهبری و درخواستش از رهبر برای گرفتن کلاه صورتی. شهید مهدی قاضیخانی سال گذشته در اربعین حسینی به شهادت رسید و پیکرش سالروز شهادت امام رضا(ع) در ورامین تشییع و به خاک سپرده شد. ربابه قاضیخانی مادر شهید مهدی قاضیخانی در گفتوگویی کوتاه با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس از ویژگیهای فرزندش و چگونگی حضور او در جبهه میگوید. همچنین در این گفتوگو خواهر شهید نیز به بیان خاطراتی از برادرش پرداخته است.
من عاشق شهادت هستم مادر شهید: از ابتدای نوجوانی وارد بسیج شد. دلباخته فعالیت در راه خدا بود. به پدر و مادر و فقرا خیلی اهمیت میداد. در همه راهپیماییها شرکت میکرد. علاقه زیادی به دفاع مقدس داشت. دوران نوجوانی، بسیاری از فیلمهای جنگ و جبهه را تماشا کرده بود. گاهی خرده میگرفتم که مهدی جان این فیلمها دیگر چیست که میبینی، میگفت من عاشق شهادت هستم. مرا پیش حضرت زینب (س) روسیاه نکنید ماه محرم بود که دیدم یک شب پدرش با ناراحتی به خانه آمد و گفت مهدی قرار است به کربلا برود. به مهدی گفتم کجا میخواهی بروی؟ راستش را بگو. چرا پدرت گریه میکند؟ گفت چیزی نیست. روز بعد با پدرش تماس گرفت و گفت قرار است فرمانده به شما زنگ بزند تا ببیند برای رفتنم راضی هستید یا نه؟، قسمم داد و گفت شما را به حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) قسم نخورید روز قیامت روسیاه حضرت زینب(س) شوم. من فکر میکردم قرار است به کربلا برود. گفته بودم برایم تبرکی بیاور چون معمولا به زیارت که میرفت برایمان تبرک میآورد. روز آخر گفت مادر اگر بخواهم به سوریه بروم چه؟ گفتم برو، خدا پشت و پناهت. هرچه بچه دارم فدای حضرت زینب(س). خوش به سعادت پسرم که فدایی حضرت زینب(س) شد. چندباری با من تماس گرفت. پرسیدم وضعیت اسکان شما چطور است؟، میگفت جای خوبی هستم. خواهر شهید: به ما گفته بود، در بخش پشتیبانی منطقه هستیم، اما پدرم خبر داشت که در حلب هستند. وقتی اخبار حلب پخش میشد پدرم میگفت مهدی الان در حلب است. ما در دلمان میگفتیم حلب که جنگ است. از آن جا فهمیدیم مهدی در خط مقدم مشغول به خدمت است. خواب مادر چند روز قبل از شهادت مار شهید: نیت کردم و چند روزی سفره صلوات برای سلامتی مدافعان حرم پهن کردم. یک شب قبل شهادت خواب دیدم که تابوتی را به خانه آوردهاند. در تابوت را که باز کردم مهدی را درون تابوت دیدم. خواهر شهید: روز پنجشنبه بود و در خانه سفره صلوات پهن بود که برادرم به خانه آمد. تعجب کردم. گفتم احمد اینجا چه کار میکنی؟ اگر خانم جلسهای بفهمد به خانه آمدی ناراحت میشوند. گفت با پدر کار دارم. به چشمش که نگاه کردم رد اشک را دیدم. فهمیدم که برای مهدی اتفاقی افتاده است. گفتم مهدی شهید شده؟ گفت نه زخمی شده. گفتم میدانم شهید شده است. شماهم صبور باشید در دفاع پرس آمده است، مادر شهید: هر وقت از مادران شهدا و صبرشان در برابر شنیدن خبر شهادت فرزندشان صحبت میکرد به من میگفت، میدانم اگر شهید شوم شما خیلی ناراحت میشوید، اما برای شهادتم دعا کنید. میگفتم این حرف را نزن شما پدر سه فرزند هستی. الان که شهید شده خودم اینگونه آرام میکنم که پسرم را به حضرت زینب(س) هدیه کردم. دوست دارم شناسنامه ام به مهر شهادت مزین شود خواهر شهید: شب تاسوعا و عاشورا عکس خودش را آورد و بر روی طاقچه گذاشت، گفت من اگر رفتم و شهید شدم این عکس را روی سنگ قبرم بگذارید. اربعین 93 بود که کارهای گرفتن ویزا برای رفتن به کربلا را انجام میداد. یک روز که کنارم نشسته بود گفت خیلی دوست دارم روی شناسنامه ام مهر شهادت بخورد. میگفت اگر نتوانم به سوریه اعزام شوم به عراق میروم. مادر شهید: به خواهرانش خیلی اهمیت میداد به پدرش میگفت حواستان به پرداخت خمس و زکات باشد. به فقرا کمک کنید. مهدی به کسب حلال اهمیت داد. او از پرداختن به غیبت و حرفهای بیهوده دوری میکرد. ماهی 600 هزار تومان به کهریزک کمک میکرد مهدی زمانی که به سوریه رفت ماشینش را برای فروش در نمایشگاه ماشین گذاشت که بعد از شهادتش فروش رفت. پسرم مشکل مالی نداشت که به خاطر پول به سوریه رفته باشد. شغل خوب و درآمد خوبی هم داشت. خواهر شهید: خیلی اهل کمک به همنوعان بود. وقتی فرزندانش به دنیا آمدند، گوسفند قربانی کرد و تمام گوشت قربانی را در میان فقرا توزیع کرد. میگفت شما خودتان میتوانید گوشت تهیه کنید. سه روز بعد شهادتش از آسایشگاه کهریزک تماس گرفتند و جویای حال مهدی شدند وقتی گفتیم شهید شده با ناراحتی گفتند که ماهی 600 هزار تومن به آسایشگاه کمک میکرد. پسر همه سالمندان کهریزک بود هر هفته با دوستان بسیجیاش به آسایشگاه کهریزک سر میزد. میگفت پیرزن پیرمردها فکر میکنند ما فرزندشان هستیم، یک هفته نرویم میگویند چرا به ما سر نمیزنید. قبل از رفتنش به سوریه ویزای سفر اربعین گرفته بود. زمانی که رفتنش به سوریه قطعی شد به همسرم گفت اگر به پابوس امام حسین(ع) آمدم که هیچ، ولی اگر نیامدم سلامم را به امام برسان و بگو در سوریه، در جوار خواهرشان مشغول دفاع هستم. طلبیده شد و به سوریه رفت. 21 روز بعد برای تشییع شهید میثم نجفی به مادرم تماس گرفت و تاکید کرد که در مراسم تشییع شرکت کنیم. شش روز بعد خودش به شهادت رسید. شهادتش را از پسرم خواست مدتی قبل از اینکه به سوریه اعزام شود در مراسم تشییع یکی از نیروهای افغانستانی شرکت کرده بود. پدر این شهید افغانستانی وقتی از شهادت مهدی باخبر شد به دیدنمان آمد و گفت: چرا گریه میکنید؟ مهدی آرزوی شهادت داشت، در مراسم تشییع پسرم شرکت کرده بود، وقت تدفین از من خواست که خودش پیکر را درون قبر بگذارد. قسمم داد و گفت سید بگذار من فرزندت را خاک کنم، حاجتی دارم که باید از پسرت بگیرم. وقتی از قبر بیرون آمد گفت: سید حاجتم را از پسرت خواستم. این پدر شهید برایمان تعریف کرد که چطور از خبر شهادت مهدی باخبر شده. پدر تعریف کرد برای شهادت یکی دیگر از بستگانمان به معراج رفته بودم که عکس مهدی را در معراج دیدم. تعجب کردم که آیا این همان کسی که فرزندم را درون قبر گذاشت یا نه. با پدر مهدی تماس گرفتم و باخبر شدم که مهدی چندی روزی است شهید شده.
شهادت شهادت همه آرزومه
شهادت شهادت رویای ناتمومه
اللهم الرزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک(گمنام)
هوالشهید
آرزویم را شهادت می نویسم...
شهید عبد الحمید حسینی (فدایی امام زمان)
(شهیدی که امام زمان در تشیع جنازه اش شرکت کرده)
شهید عبد الحمید حسینی در سال ۱۳۴۱در شهر شیراز دریک خانواده مذهبی متولد شد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد وچند مدتی محافظ سید علی اصغر دستغب برادر شهید محراب عبد الحسین دستغیب بود و مدتی هم در کردستان مشغول مبارزه با منافقین بود. وسر انجام درتاریخ سیزدهم اردیبهشت ۱۳۶۱در عملیات بیت المقدس در فکه به شهادت رسید. این شهید عزیز عاشق امام زمان بود و هنگامی که نام مبارک آن حضرت را می شنید به عنوان احترام بلند می شد و ارادت خاصی به آن حضرت داشت ودروصیتنامه خود وصیت می کند که شبانه من را به خاک بسپارید و پنج نفر در تشیع جنازه من شرکت بکنند، ۱- پدرم ۲- جناب علی اصغر دستغیب وچند تن از دوستان شهید وبرقبرم بنویسید پاسدار فدایی امام زمان وبه قول یکی دوستانش که از دور نظاره گر این تشیع جنازه بود حضور امام زمان و گرفتن تابوت آن شهید بود وگذاشتن آن در قبر بود. وحالا اصل خاطره را به زبان خود دوست شهید بیان می کنم فضای مراسم طوریدیگر به نظرم آمد حضرت زهرا را بین خود وخدا واسطه نمودم و خدارا قسم دادم که اگر موضوع خاصی در این مکان وجود دارد من بدانم تشییع کنندگان فقط چند قدم مانده به قبر تابوت شهید رااز زمین بلندکردند تا محل قبر تشییع نمودند . هنوز یکی دو قدم از تشیع نگذشته بود که یکی از دوستانم به حالت گریه وغیره عادی شخصی را به دنبالمن فرستاد تا به نزد او بروم . خود را به او رساندم به من گفت بیاکه من دارم می بینم گفتم چه می بینی ؟گفت امام زمان «ع» را می بینمجلو تابوت رو گرفته وبا تشییع کنندگان می آید . تقریبا دیگر به بالای سرقبر محل دفن رسیده بود. وقتی تابوت را روی زمین گذاشتند باز گفتم دیگه چه میبینی ؟ گفت حضرت در کنار تابوت ایستاده. در آن هنگام جنازه شهید بزرگوار را به داخل قبر انتقال دادند در حالی که حاج آقا دستغیب به داخل قبررفته بود تا آن شهید گرانقدر را در قبربگذارند و برای او تلقین بخوانند وقتی که جنازه آن شهید عزیز را درقبر گذاشتند گفتم هنوز آقا را می بینی ؟ گفتند خیر دیگر نمی بینم به اوگفتم که اگر صلاح می دانی به آقای دستغیب موضوع را بگویم . ایشان فرمودند : اشکالی ندارد ولی نگویید چه کسی دیده من فورا به طرف آقای دستغیب رفتم و موضوع را با ایشان در میان گذاشتم و از ایشان خواستم دعای فرج را همگی با هم در حضور ایشان بخوانیم آقا قبول نمودند واز قبر بیرون آمد و همگی دعای فرج را با هم خواندیم و انگار از من میخواستند که مطلب را برای جمه حاضر بیان کنم . امر ایشان را اطاعت نمودم.
شهادت شهادت همه آرزومه
شهادت شهادت رویای ناتمومه
اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک(گمنام)
اللهم عجل لولیک الفرج المهدی روحی فداه
یاعلی مدد
بسم رب المهدی روحی فداه
سلام به امام مهربونم سلام به بهترین خلق رو زمین سلام آقای خوبم
میدونم با کارهای اشتباهم راه ظهورت رو بستم ولی شاید لطف خدا روزیِ منم بشه و منم بشم حُر زمان خودت... آقاجانم چشم انتظار لطف و محبتت هستم...
خوش بحال اونایی که همیشه برات بیدارن... خوش بحال اونهایی که دنیا باهمه زرق و برق هاش نتونست غافلشون کنه... خوش بحال اونایی که شاگرد ممتازهای کلاست بودن... آقای خوبم دلم در تمنای حضورت ماند و گیر کردم در این دنیایی که قرار بود عبد بشیم ولی گم کردیم راهو، راهی که ما رو به مقصد می رسوند...
انقد تو شعارهام گفتم مهدی جان دوست دارم... ولی غافل از اینکه نفهمیدم یا خودم رو بخواب زدم و فقط شعار دادم... و یادم رفته بود که دوست دارم با عمل کار برآید... ومن اندر خم یک کوچه ی تاریک دنیا زمین گیر شدم... آقای مهربونم، چشمم به کرم شماست... میدونم با گناهانم ذره ذره آب میشید و... ولی آقای خوبم، ما جز شما کسی رو نداریم که در این وانفسای دنیا بدادمون برسه... تنهامون نذار لطفا
عمه جان زینب سلام الله علیه، صبری داشتن به وسعت همه دنیا و بلکه بیشتر.. ولی آقای نازنینم، دنیا کم آورد از غیبت شما... دنیا کم آورد در نبود فیزیکی شما... میدونم که هستین و دست عنایتتون هست بحمدلله ولی آقای خوبم، ما شما رو میخوایم ما شما رو میخوایم تا در کنار شما به آرامش برسیم بیا آقاجانم تا عدالت علی معنا بگیره...
سالها گفتیم و گفتند که ظهور نزدیک است... بهترین آقای خوبم سالها گذشت و خیلیها اومدن و رفتن از دنیا ولی هنوز خبر از اومدنتون نشده... به ما گفتن اندکی صبر، ظهور نزدیک است... آیا وقت آن نرسیده که بیایید؟؟؟؟؟ ما که حضرت زینب نیستیم که دست امامت بر دلمون گذاشته بشه و آروم بگیریم... بابا، ما هم آدمیم ، ما هم دلمون زندگی در زمان حیات امام معصوم رو می طلبه...
آقای خوبم بیا بخاطر دل صبور عمه جان حضرت زینب بیا آقای مهربونم بیا تا مهربونی معنا بگیره... بیا بخاطر خدا
جمعه به جمعه گذشت و نیامدی آیا هنوز وقت آمدنت نرسیده...؟؟؟؟؟
دعا کن امام مهربونم برای ما دعاکن تا ما هم در مسیر نورِ شما قرار بگیریم دعاکن عزیزدلم برای ما تا نوکر خوبی برات بشیم دعاکن تا موقع اومدنت صبر و استقامتمون کم نشه وعاشقانه در راهت جانِ ناقابلمون رو نثار خوبی چون شما بکنیم...
الهی بحق عمه سادات، عجل لولیک الفرج المهدی روحی فداه
شهادت شهادت همه آرزومه شهادت شهادت رویای ناتمومه
اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک(گمنام) بسم رب الشهدا
سلام و درود خدا بر شهیدان راه خدا شهید امیرحاج امینی شهیدی که عکست ،همیشه منو به فکر فرو می بره چه آروم بظاهر سفر کردی و چه خوب تونستی راهتو زیبا انتخاب بکنی... و چه خوب دستگیری هستی...
آره با این ستاره ها میشه راهو پیدا کرد در این وانفسای دنیا که هر روز به رنگی در میاد این شهدا هستن که میتونن راهو نشونمون بدن شهدایی که ستاره شدین یادتون نره یه وقت ، که رو زمین یه عده هستن که سخت به عنایت و کمک شما محتاجند شماهایی که ستاره شدین تا راه رو نشونمون بدین فراموشمون نکنید ما چشم امید دوخته ایم به عنایت و کرم و مهربونی و دستگیری شما خوبان...
چه پاک و چه آروم آسوده این، از این دنیای پر از هزاران رنگ و لعاب انقد حرف در این تصویر هست که آدمو به فکر فرو می بره... چه خواب خوبی و چه آروم در آغوش خدا بیدار شدین... چه بیداری زیبایی براتون رقم خورد صد البته که اجر زحماتتون رو با شهادت از دنیا گرفتین شماها رفتین تا نور بشین تا نور بشین و دستگیری کنید آی مردان خوبِ خدا ما زمینی های جامونده از غافله ی شهدا چشممون به شما بالاییهاست... میدونم که می بینید و می شنوید چون خودخدا تو کتای مقدسش در سوره مبارکه آل عمران آیه شریفه 169 می فرماید: هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شدند، مُرده مَپندار، بلکه زندگانند که نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. و شما زنده اید... زنده ای که پیش خدا خیلی آبرو داره زنده ای که ته مهربونیه برای دستگیری زنده ای که ستاره شدن تا راهو نشونمون بدن ای ستاره های مهربون زنده با لطف کریمانتون کاری کنید کارستون تا خدا سعادتمندمون بکنه شهدا من دست خالی آمدم چشم منو احسانتون...
و شهید حسن باقری چه حکیمانه گفتن: اگر از دست کسی ناراحت شدید دو رکعت نماز بخوانید و بگویید: خدایا!!!!! این بنده تو حواسش نبود من ازش گذشتم تو هم بگذر...
خدایا بخاطر همه ناراحتی هایی که برای خلقت ایجاد کردم حلالم بفرما
و اما شهید محمد بلباسی عشق صلابت مردانگی مروت شجاعت ووو..... شهید بلباسی یه مرد به معنای واقعی کلمه حاج محمد عزیز نکنه بری تو بهشت بهت خوش بگذره و بیخیال زمین و آدماش بشی؟ ما چشم امید به عنایت و کمکتون داریم
ما رو هم به رسم انسانیت دعا بفرمایید برای شهادت
شهادت شهادت همه آرزومه شهادت شهادت رویای ناتمومه
اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک(گمنام)
هوالشهید
آرزویم را شهادت می نویسم،إن شاءالله...
تفحص شهدا
کنار جنازه عراقى
چند روزى بود که «بهزاد گیجلو» سرباز تفحص، پاپیچ شده بود که: «من خواب دیدم کنار آن جنازه عراقى که چند روز پیش پیدا کردم، چند شهید افتاده...» دو - سه روز پیش از آن، در اطراف ارتفاع 146 یک جنازه پیدا کردیم که لباس کماندویى سبز عراقى به تن داشت. پلاک هم داشت که نشان مى داد عراقى است. ظاهراً بهزاد خواب دیده بود که کسى به او مى گفت در سمت راست آن اسکلت عراقى چند شهید دفن شده اند. آن شب گیجلو ماند پهلوى بچه هاى نیروى انتظامى و ما برگشتیم مقر. فردا صبح که برگشتیم، در کمال تعجب دیدیم درست سمت راست همان جنازه عراقى، پیکر پنج شهید را خوابانده روى زمین. تا ما را دید ذوق زده خندید و گفت: - بفرما آقا سید، دیدى، هى مى گفتم یک نفرى توى خواب به من مى گه سمت راست اون جنازه عراقى رو بکنید، چند تا شهید خاک شده است، من دیگه طاقت نیاوردم و اینجا را کندم و اینها را پیدا کردم. آن روز صبح زود گیجلو تنها به محل آمده و زمین را زیرورو کرده بود و پنج شهید پیدا کرد. همه شهدا هم پلاک داشتند.
شهادت شهادت همه آرزومه شهادت شهادت رویای ناتمومه
اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک(گمنام) شهیدگمنام
در سال 73 تعدادي از شهداي گمنام را به معراج شهدا آوردند. در همان شب يکي از کارکنان در خواب مي بيند که فردي به او مي گويد: من يکي از شهداي گمنامي هستم که امشب آورده اند. سالهاست که خانواده ام خبري از من ندارند. شما زحمت بکش و برو مدارک مرا که شامل پلاک، کارت و چشم مصنوعي من است و در داخل کيسه اي گلي به همراه پيکرم مي باشد بردار و بگو که مشخصات مرا ثبت کنند. بعد از اين که اين برادر خوابش را بازگو مي کند، کسي باور نمي کند. اما با ديدن مجدد اين خواب و با اصرار او، پيکرهاي شهدا بررسي مي شوند و در کنار يکي از اجساد، کيسه اي پيدا مي گردد که چيزهايي که شهيد گفته بود درون آن بود. بعد از شناسايي جسد معلوم شد که ايشان در سال 65 مفقود الاثر شده بوده و در سال 61 هم يکي از چشم هايش را از دست داده بود.
شهادت شهادت همه آرزومه شهادت شهادت رویای ناتمومه
اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک(گمنام) پلاکي از جنس پوتين
گفتم دقت کنيد، مثل اينکه امروز قراره خبري بشه. يکي از بچه ها به شوخي گفت: «لشکر ما هم مي خواد شهيد بده و...». وسط ميدان مين بوديم ناگهان يکي فرياد زد «شهيد» همه غمگين و ناراحت شدند. هيچ مدرکي نبود و يک پاي شهيد هم نبود. گفتم: بچه ها نذري بکنيم. هر کجا پلاک پيدا شد يک زيارت عاشورا بخوانيم. يکي از بچه ها گفت: «يکي هم براي پايش» يکي از بچه ها به شوخي گفت: شانس آورديم فقط يک پا و يک پلاکش نيست و گرنه دو سه روز بايد اينجا ... پا و پوتين که از مچ قطع شده بود پيدا شد. زيارت را خواندیم. غروب برگشتيم مقر، اما پلاک پيدا نشد. همان کسي که شوخي مي کرد آمد و گفت: زيارت عاشوراي دوم را بخوان، هويت شهيد روي زبونه پوتين نوشته شده. من هم خواندم «السلام عليک يا اباعبدالله و.. .»
شهادت شهادت همه آرزومه شهادت شهادت رویای ناتمومه
اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک(گمنام) هوالشهید
آرزویم را شهادت می نویسم، ان شاءالله... شهادتش را از شهدا خواستسر قبر شهید تورجی زاده که رفتیم، دقایقی با این شهید آهسته درد و دل کرد و گفت: آمین بگو؛ من هم دستم را روی قبر شهید تورجی زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیر ...![]() اما همسرم دوباره تاکید کرد تو که می دانی من چه می خواهم، پس دعا کن تا به خواسته ام برسم... مسلم علاقه زیادی به قرآن داشت و هر شب پس از نماز عشاء، سوره واقعه را تلاوت می کرد. عده ای می گویند: «چرا اجازه رفتن همسرانتان را می دهید یا چطور به شهادت آنان رضایت می دهید؟» این ادامه راه امام حسین (ع) است؛ زمانی که از جان و فرزند جوان خود در راه مقدرات الهی گذشت و باید به مقدرات الهی تن داد چرا که خداوند بهتر می داند خیر و صلاح و شر هر بنده ای چیست. ![]() شهید خیزاب فرمانده گردان یا زهرا (س) لشکر چهارده امام حسین (ع) بود و برای همین فرزندم محمدمهدی آرزوی ادامه راه پدرش را دارد و من نگرانی از بابت تربیت و بزرگ کردن او ندارم. خواب شهادت پدرهمواره می گفت: آرزو دارم با گلوله مستقیم دشمن شهید شوم و به من نیز تاکید می کرد اگر دیدی سر بر تن من نیست، گلوگاهم را ببوس و بگو خدایا این قربانی را از ما بپذیر
محمدمهدی پنج ساله یادگار شهید است که با وجود اینکه شهید شدن پدرش را در خواب دیده، امروز دلتنگ پدری است که به مولا و امامش اقتدا کرده است. چند وقت قبل محمد مهدی برایم گفت که خواب دیده همسایه مان که شهید شده، ستاره ای به وی داده و گفته پدرت شهید می شود. محمدمهدی از اینکه پدرش در گلستان شهدا به خاک سپرده می شود، خوشحال است، زیرا به خیال خودش حالا می تواند با دوچرخه اش در محوطه گلستان شهدا بازی کند. سفارش شهید خیزاب به شهید خرازیمن نمی دانستم که شهید خرازی پسری به نام محمدمهدی دارد اما شنیدم که همسرم سفارش پسرمان را به شهید خرازی کرد و گفت که وی نیز پسری همنام فرزند ما دارد. ![]() راز p.p پای امضای شهیددر زمان خواستگاری ایشان فرمودندکه یک بال از پاسداری در سپاه دارم و بال دیگری میخواهم تا بتوانم پرواز کنم و به شهادت برسم ؛ من به او گفتم به شرط اینکه «پاک و پایدار باشید» و شهید از همان روز آزمایش خون که رفتیم دو علامت p.p (نماد پاكی وپایداری) را در امضای خود قرار داد تا برای همیشه به یادش باشد و در آخرین تلفن که ساعت11:10دقیقه مورخ 20/7/94تماس گرفت به من بیان کرد که دفتر خاطراتم را که در سوریه نوشته ام به دست استادم برسانید (فرمانده لشکرشان) و در همان تلفن آخر تاکید کرد که این پاکی و پایداری را به پسرم محمد مهدی یاد بده و بعد ازمن هرگز خودتان را به ذلت نیاندازید و محمد مهدی را با عشق ولایت بزرگ کن و در اخرین پیام کوتاه دقیقا این را نوشتند سلام نازنینم درود بر پاکی و پایداری عشق دوستتان دارم. در وصیت نامه این شهید آمده است، «پشتیبانی از ولایت فقیه بر هر امر دیگری واجب است.
شهادت شهادت همه آرزومه شهادت شهادت رویای ناتمومه
اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک(گمنام)
یا خدا...
وقتی به این عکسای شهدا نگاه میکنم، با خودم میگم چجور میتونم از اینهمه بدهکاریهام نسبت بهشون سربلند کنم و فردای قیامت منم بگم که مسلمون بودم و...
شهیده طیبه واعظی چقدر آزاد بودی و رها از بند هر چی دنیا و لذات زودگذرش بود...
شهادت شهادت همه آرزومه شهادت شهادت رویای ناتمومه
اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک(گمنام)
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان نیکان و آدرس ataataee.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. نويسندگان |
||
![]() |