نیکان
شنبه 6 آبان 1396برچسب:نیکان, :: 22:5 ::  نويسنده : علی یگانه

 

 

 

 

شنبه 6 آبان 1396برچسب:نیکان, :: 22:3 ::  نويسنده : علی یگانه

بسم رب الرئوف

 

صل الله علیک یا علی بن موسی الرضا

 

 

آقاجانم از باب الجواد وارد شدن به حرم باصفات یعنی اجابت؟؟؟؟؟

 

 

سالهاست که آمدن به پابوسیت در شب میلادت، آروزیی شده بس سنگین و بزرگ...

 

 

سلام امام مهربونم

میلادتان مبارک

 

 

آقاجان

یکی از محالات، شهید شدنمه...

ولی میگن کرم شما خیلی زیاده حتی شهادت رو هم میشه از شما گرفت حتی بنده روسیاهی چون بنده...

 

 

آقای مهربونم سال هاست که اجازه دادی تا با همه روسیاهیم بیام پابوسیت، گرچه قدر لطفتو نمیدونم...

ممنونتم آقای مهربونم

 

 

شهادت شهادت همه آرزومه

شهادت شهادت رویای ناتمومه

 

 

 

اللهم الرزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک(گمنام)

 

شنبه 6 آبان 1396برچسب:نیکان, :: 22:1 ::  نويسنده : علی یگانه

 

شهادت شهادت همه آرزومه

شهادت شهادت رویای ناتمومه

 

 

 

اللهم الرزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک(گمنام)

 

شنبه 6 آبان 1396برچسب:نیکان, :: 22:1 ::  نويسنده : علی یگانه

هوالشهید

 

 

آقاجان از خدا برامون طلب شهادت بکن

 

 

شهادت شهادت همه آرزومه

شهادت شهادت رویای ناتمومه

 

 

 

اللهم الرزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک(گمنام)

شنبه 6 آبان 1396برچسب:نیکان, :: 22:0 ::  نويسنده : علی یگانه

بسم رب الشهید

ویژگی‌های شهید جنترانی در بیان همرزم؛

شهیدی که خاک جبهه مُهر نمازش بود

 

 

 

حجت‌الاسلام رضوی مهر با بیان این‌که حالات معنوی شهید جنترانی زبان زد خاص و عام بود، گفت: این شهید بزرگوار وقتی به مناطق جنگی عزیمت می‌کرد خاک آن منطقه را به قم می‌آورد و از آن مهر نماز می‌‌ساخت.

حجت الاسلام سید جلال رضوی مهر عضو مجمع عمومی جامعه مدرسین حوزه علمیه با اشاره به ویژگی های حجت‌الاسلام والمسلمین شهید جنترانی از طلاب رزمنده تبلیغی که به تازگی در بین شهدای تفحص شده شناسایی شده است،

اشاره کرد و گفت: حالات معنوی این شهید مجاهد زبان زد خاص و عام بود.

وی در ادامه افزود: این عالم شهید در اکثر تیپ ها، لشگرها، گردان ها و در میان رزمندگان به فعالیت ها تبلیغی می پرداخت و حضوری چشمگیری داشت؛ این شهید بزرگوار مراوده بسیار با شهید محراب شهید صدوقی داشت و در تیپ الغدیر، لشگر امام حسین(ع) و لشگر علی بن ابی طالب در میان رزمندگان نقش درخشانی داشت.

حجت الاسلام رضوی مهر ابراز داشت: شهید حجت الاسلام والمسلمین شهید جنترانی یک انسان مجاهد در راه خدا بود و از خصوصیات ایشان دائم الوضو بودن و از ویژگی دیگر این شهید این بود که نمازهای یومیه را در جوار حضرت معصومه(س) در طول شبانه روز اقامه می کرد.

همرزم شهید جنترانی گفت: این شهید  به دست امام خمینی(ره) معمم شد و تا آخر عمر خویش عمامه ای که امام آن را بر سر ایشان نهاده بود بدون وضو دست نمی‌گرفت و در درس امام خمینی(ره) بدون وضو حاضر نمی شد.

وی در ادامه افزود: شهید حجت الاسلام والمسلمین جنترانی با شهدایی از جمله شهید خرازی، ردانی پور و میثمی انس بسیار داشت و مصداق یک انسان کامل و یک روحانی کامل بود.

حجت الاسلام رضوی مهر به اعتقاد بسیار این شهید بزرگوار در خصوص مناطق عملیاتی اشاره کرد و گفت: این شهید بزرگوار وقتی به مناطق جنگی عزیمت می کرد از همان مناطق خاک آن منطقه را به قم می آورد و از آن مهر نماز درست می کرد و همیشه این سخن را زمزمه می کرد که برای رسیدن به تربت کربلا باید تربت شهدا را استشمام کرد.

عضو مجمع عمومی جامعه مدرسین حوزه علمیه خاطرنشان کرد و گفت: شهید حجت الاسلام و المسلمین جنترانی قبل از شهادتش در داخل منزل خود گودالی را شبیه به قبر تهیه کرده بود و کفنی را تهیه کرده بود و داخل قبر می خوابید و به تلقین و مناجات خواندن مشغول بود و همواره می گفت: اگر جنازه من برنگشت، بدانید خداوند من را به عنوان قربانی دین خود قبول کرده است.

وی در پایان افزود: شهید محمد علی جنترانی که ملقب به مهدی صبوحی شده بود، یک انسان کامل، روحانی فاضل و یک ولایتمدار واقعی بود.

 

 

لازم به ذکر است: شهید جنترانی اعزامی از استان اصفهان با جمعی از اعزای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به جنگ اعزام و در عملیات بدر و در منطقه عملیاتی هورالعظیم به شهادت رسید.

 

 

شهادت شهادت همه آرزومه

 

شهادت شهادت رویای ناتمومه

 

 

 

 

 

 

 

اللهم الرزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک(گمنام)

 

شنبه 6 آبان 1396برچسب:نیکان, :: 22:0 ::  نويسنده : علی یگانه

بسم رب الحسین

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام

 

 

 و اما شام غریبان و کربلا و نبود علمدار رشید کربلا و غیرت و...

 

 

خدایا،فقط میتونم سکوت کنم از اینهمه عظمتی که به حضرت زینب دادی و اینهمه استقامت و...

بازهم صبوری و صبوری...

خداکنه شرمنده اینهمه صبوریت نشیم خانم خوبم...

 

 

شهادت شهادت همه آرزومه

شهادت شهادت رویای ناتمومه

 

 

 

اللهم الرزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک(گمنام)

 

شنبه 6 آبان 1396برچسب:نیکان, :: 21:59 ::  نويسنده : علی یگانه

بسم رب الحسین

 

السلام علیک یا حضرت زینب سلام الله علیه

 

 

 

 

 

الهی بحق عمه سادات،عجل لولیک الفرج

 

 

عجل لولیک الفرجالمهدی روحی فداه

 

 

 

شهادت شهادت همه آرزومه

 

 

 

شهادت شهادت رویای ناتمومه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اللهم الرزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک(گمنام)

 

شنبه 6 آبان 1396برچسب:نیکان, :: 21:58 ::  نويسنده : علی یگانه

بسم الله الرحمن ارحیم

زندگی متفاوت یک روحانی جانباز+تصاویر

حجت‌الاسلام قربانی روحانی جانبازی است که سال‌ها از جانبازی‌اش می‌گذرد و حالا به عنوان یک روحانی جانباز، نماینده طلابی است که در کنار بقیه مردم در جبهه‌ها حضور داشته‌اند.

به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از مجله مهر، نیمی از خود را سال‌ها پیش در سنگر جا گذاشته است.  دست و پای راست حجت‌الاسلام قربانی زودتر آسمانی شدند تا حالا سندی باشند برای روایت هر روزه جنگ. روایت روحانیونی که پابه‌پای بسیجی‌های ۱۶-۱۵ ساله سنگر ساخته‌اند، عملیات رفته‌اند و تیر و ترکش خورده‌اند. حاج‌آقای قربانی حالا علاوه بر درس‌های طلبگی، راوی تلخ و شیرینی‌های جبهه و سال‌های دفاع مقدس است.

 

 نوشتن یک جمله یک ساعت برایم طول کشید

«علی اصغر قربانی» متولد سال ۱۳۳۷ در خراسان رضوی است. با آغاز دفاع مقدس از طرف حوزه علمیه راهی جبهه می‌شود و در سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۳ یک دست و پایش را جا می‌گذارد و برمی‌گردد.  «وقتی که بعد از مجروحیت من را به بیمارستان مشهد منتقل کردند، گروه های زیادی برای بازدید از ایثارگران و جانبازان می‌آمدند. بیشتر این افراد ابراز تاسف می‌کردند که این آدم اول سالم بوده و الان دست و پا ندارد و این ناراحتی خودشان را ابراز هم می‌کردند. دوستی داشتم که معلم دبیرستان بود. ایشان هم مثل بقیه مردم برای ملاقات آمد. طبیعی بود که او هم متاثر و ناراحت شده باشد؛ ولی برخوردش متفاوت بود و به جای ابراز تاسف به من گفت قبل از جانبازی با دست راست می‌نوشتی یا چپ؟ گفتم با دست راست؛ همان دستی که در جبهه قطع شده بود. رفت و با یک دفتر و خودکار برگشت و به من گفت بسم الله از همین الان تمرین برای نوشتن را شروع می‌کنیم! طبیعی است برای من در شرایطی که با یک دست و پای قطع شده روی تخت بیمارستان برایم این کار دشوار باشد. من از خودم بیزار بودم؛ چه برسد به اینکه مثل یک بچه کلاس اولی دوباره شروع کنم به خودکار در دست گرفتن؛ اما چاره‌ای نبود. فقط یک ساعت نوشتن یک خط از من وقت گرفت. دوباره فردا از راه می‌رسید و می‌گفت نوشتی و سرمشق جدید می‌داد. خلاصه در این مدتی که من در بیمارستان بستری بودم، مرتب به من سرمشق می‌داد و به نوشتن وادار می‌کرد. و بالاخره ما این نوشتن را ادامه دادیم.»

 

مردم با دیدن من تعجب می‌کنند

بعد از جبهه هم داستان طلبگی و درس و بحث ادامه دارد. «بعد از جبهه مشغول درس و بحث شدم. بعد از چند سال به نوشتن و پژوهش رو آوردم. بیشتر هم با مرکز پژوهشهای اسلامی صداوسیما و  موسسات مختلف پژوهشی همکاری داشتم.»  

آقای قربانی از نگاه‌های متفاوت مردم می‌گوید؛ از اینکه برخی با دیدنش ذوق می‌کنند و برخی دیگر تعجب. «بعضی از مردم با دیدن یک روحانی جانباز تعجب می‌کنند و فکر می‌کنند طلبه‌ها کاری به جبهه و جانبازی و شهادت ندارند! البته سالهای اول به این صورت نبود. چون آن زمان بخشی از مردم خود در جبهه بودند و بین خودشان این روحانیون را می‌دیدند؛ بنابراین چنین قضاوتی نداشتند که به طور کلی  نظرشان درباره حضور طلبه ها در جبهه منفی باشد؛ ولی در طول زمان آرام آرام این حقیقت را غبار گرفت و درباره این مسئله هم شفاف سازی نشد. الان هم وقتی مردم متوجه می‌شوند که یک روحانی جانباز است خیلی برخوردشان متفاوت می‌شود و البته عده‌ای هم تعجب می‌کنند.»

شوخی‌های دفاع مقدسی با طلبه‌ها

حاج‌آقای قربانی می‌گوید طلبه‌ها در جبهه آچار فرانسه بودند و هر کاری که از دستشان بربیاید انجام می‌دادند. از روحیه دادن به بچه ها تا برگزاری نماز جماعت و از رفتن به خط مقدم و تشویق مردم در پشت جبهه و حتی گاهی در رده‌های فرماندهی و هر کار بر زمین مانده! البته شیطنت‌ها و سربه‌سر گذاشتن‌ها هم کم نبوده است. شیطنت‌هایی که حالا به شیرین‌ترین خاطرات دفاع مقدسی تبدیل شده‌اند. «روحانیونی که به جبهه می رفتند واقعا با رزمنده ها برادر بودند و شوخی می کردند. یک رزمنده ای از بچه های تیپ ۲۷ محمد رسول الله می گفت که من معاون فرمانده ادوات لشکر ۲۷ بودم. بخاطر تخصصی که بچه ها در ادوات داشتند فرماندهان مجبور بودند نازکشی کنند و ما هم از این موقعیت سوء استفاده می‌کردیم به شیطنت مشغول بودیم! و هیچ روحانی‌ای نمی‌آمد مگر اینکه ۲۴ ساعت بیشتر مهمان ما نبود. این اتفاق تا جایی پیش رفت که به ما دیگر روحانی نمی‌دادند. ما هم پیش مسئول عقیدتی لشکر رفتیم و تقاضا کردم به ما روحانی بدهند که با ما دعوا کردند و گفتند شما لیاقت ندارید. قسم و آیه آوردیم که این بار دیگر هوای روحانی را داشته باشیم. یک روحانی دیگر برای ما فرستادند و ما هم به بچه ها سفارش کردیم که بچه ها مواظب باشید که این بار دیگر خطایی از شما سر نزند. تا این طلبه به گردان ما آمد جایش را گرم و نرم درست کردیم و حسابی او را پذیرایی کردیم. این بنده خدا هم به ما رو کرد و گفت: نه آنقدر که می‌گویند شما بد نیستید! خلاصه این بنده خدا شب بسیار خوشحال سر به بالین گذاشت. ساعت ۱۲ که شد رمز عملیات را گفتیم و آماده‌باش دادیم. بعد لای انگشتان پای این بنده را پر از باروت و کبریت کردیم و خودمان جایی پناه گرفتیم که موقع روشن شدن این باروت‌ها آن حوالی نباشیم. یک مرتبه این بنده خدا بلند شد و شروع کرد به دویدن و دنبال آب گشتن که پایش که می‌سوخت را التیام بدهد و مدام حین دویدن فریاد می‌زند: خدا شما را لعنت کند، چه آدمهای بدی هستید شما! این روحانی هم دوان دوان فرار کرد. با همه این شیطنت‌ها بازهم دست‌بردار نبودیم و باز دنبال طلبه رفتیم و کلی التماس کردیم و بالاخره او را برگرداندیم و بعد آنقدر همین روحانی با بچه‌ها رفیق شده بود که ماهها از ماموریتش می‌گذشت؛ اما نمی‌توانست از بچه‌ها دل بکند به خانه برود.

 

وقتی «اکبر کور» دعای کمیل می‌خواند!

طلبه‌ها گلوله انرژی جبهه‌ها بودند و با هر وسیله‌ای از دعا و مناجات گرفته تا شوخی و خنده، به رزمنده‌ها روحیه می‌دادند. «زمستان سال ۶۱ بود. من با یکی از طلبه ها در جبهه نفت شهر  بودم. در کنار رودخانه یک پناهگاه طبیعی بود و ما در این مکان مراسم و دعای کمیل و نماز جماعت داشتیم. فرمانده گردان ما شخصی به نام «علی‌اکبر شاکری» بود که این بنده خدا بعدا یک چشمش را در عملیات از دست داد که به شوخی به او می‌گفتیم اکبر کور! خیلی آدم بسیار شوخ و باصفایی بود.[1] یادم هست یک شب دعای کمیل را در داخل رودخانه با بچه ها خواندم و به طرف سنگر ها برگشتم. نزدیک سنگر فرماندهی که رسیدم دیدم خودش تنهاست و صدای زمزمه‌ای از داخل سنگر می‌آید.  وصدای زمزمه کمیلش از داخل سنگر می آید و در حال و هوای خاصی است. منم دیدم موقع خوبی برای شوخی است. رفتم پشت سرش و گفتم: اکبرآقا نمی‌خواهد آنقدر گردنت را پیش خدا کج کنی. تو اگر هزار سال هم گردن کج کنی گناهان کبیره تو بخشیده نمی‌شود. بیچاره سرش را بلند کرد و اول چند دقیقه‌ای فقط خیره خیره به من نگاه کرد ویک مرتبه شروع کرد دنبال من دویدن. (با خنده)»

 

منبر رفتن من، روایت جنگ است

حاج‌آقای قربانی سال‌هاست که علاوه بر نوشتن و منبر رفتن، روایتگری دفاع مقدس هم می‌کند. کاری که به قول خودش به او خیلی می‌آید. «حدودا ۱۵ سالی می‌شود که راوی هم هستم؛ البته همین که من ب عنوان یک جانباز منبر می‌روم، خودش یک نوع روایت است.»

حتما آدم های زیادی را دیده‌اید که از خاطرات سفر به جنوب و مناطق عملیاتی حرف زده باشند. کسانی که برایتان از رنگ و بوی متفاوت خاک این خطه و عوض شدن حال و هوایشان در این اتمسفر می‌گویند. راوی طلبه ما هم از این خاطرات کم ندارد. « یکی از مدیران جامعه المصطفی برایم نقل میکرد که: ما یک طلبه ای در حوزه علمیه داشتیم که پدر و مادرش او را از آلمان به حوزه علمیه قم فرستاده بودند. در مدتی که در ایران بود، کارهای خارج از عرف زیادی انجام می‌داد که اصلا در چهارچوب طلبگی نمی‌گنجید. رفتار و گفتارش هیچ کدام مناسب نبود و معضلی برای حوزه علمیه شده بود. واقعا وضع بدی شده بود به گونه ای که خبر آن به پدر و مادرش هم رسیده بود. کمیته انضباطی هم تصمیم به اخراجش گرفتند. من داخل این جمع رفتم و گفتم دوستان شما همه کار کردید؛ اما موفق نشدید یا این مورد قابل اصلاح نیست. به من هم فرصتی بدهید ببینم می‌توانم قدمی برای این جوان بردارم یا نه. اگر جواب گرفتم که چه بهتر اما اگر جواب نداد، شا همان کاری که قصد داشتید را انجام دهید. تصمیم من هم این بود که این جوان را با خودم به اردوی راهیان ببرم و همین کار را هم کردم. همین که وارد دوکوهه و منطقه فتح المبین شدیم، مسخره کردن هم شروع شد. روز دوم که به طلاییه رسیدیم، کم کم خنده ها کم شد و درون خودش فرو رفت. روز سوم که رسیدیم شلمچه دیدیم زارزار گریه می‌کند. حالا باید دیگر گریه ها و اشک‌های این طلبه را کنترل می‌کردیم. این فردی که محکوم به اخراج شده بود، برگشت. ادامه تحصیل داد. در کنارش شروع به معرفی شهدای دفاع مقدس کرد. الان هم در آلمان در حال تبلیغ و همچنین معرفی شهدای دفاع مقدس است.

 

سال‌هاست پیشنماز نیستم

حجت الاسلام قربانی سال‌هاست که در هیچ نمازی پیشنماز نبوده؛ اما خیلی‌ها پشت سر او قامت بسته‌اند. «من بعد از مجروحیت بنا به فتوای امام خمینی نمی‌توانم پیشنماز بایستم؛ اما دفعات زیادی پیش آمده که خیلی پشت سر من قامت می‌بندند. آخرین بار هم همین ماه رمضان امسال بود. خیلی مواقع پیش می‌آید که پشت سر من می‌ایستند و فکر می‌کنند من روحانی درست و حسابی هستم!»/978/د101/ی

 

 

 

 

شهادت شهادت همه آرزومه

 

 

 

 

شهادت شهادت رویای ناتمومه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اللهم الرزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک(گمنام)

 

 

شنبه 6 آبان 1396برچسب:نیکان, :: 21:57 ::  نويسنده : علی یگانه

بسم الله الرحمن الرحیم

 

بمب انرژی نابینایان هستم!
 
 
«حجت الاسلام لطفعلی باقریان» یک طلبه نابیناست که به رغم نابینایی، بارها به عنوان مبلغ نمونه کشوری انتخاب شده است.

صراط: «حجت الاسلام لطفعلی باقریان» یک طلبه نابیناست که به رغم نابینایی، بارها به عنوان مبلغ نمونه کشوری انتخاب شده است.

به گزارش مجله مهر، «جابر زمانه» لقبی است که اطرافیانش به او داده‌اند. کسی که از کودکی از نعمت دیدن محروم بوده و برای همین  او را به‌سختی  به حوزه علمیه راه داده‌اند و به‌سختی هم  او را در منبرها و همایش‌ها به‌عنوان یک سخنران پذیرفته‌اند؛ اما توانایی و شهرت او در این زمینه به‌قدری زیاد شده است که هرکس برای برپایی یک به سخنرانی «لطفعلی باقریان» باید چیزی حدود دو ماه در انتظار باشد کسی که زمانی حتی او را به خاطر ندیدنش در حوزه علمیه نمی‌پذیرفتند «حجت‌الاسلام باقریان» طلبه نابینایی است که حالا مبلغ نمونه کشوری است و به خاطر طنازی‌ها و بذله‌گویی‌هایی که چاشنی سخنرانی‌هایش می‌کند به یک منبری محبوب در بین جوانان تبدیل‌شده است.

 

 

نود ثانیه حرف می‌زنم، ۳۰ ثانیه آواز می‌خوانم

«لطفعلی باقریان» متولد سال ۱۳۵۲ در شهرستان دهق استان اصفهان است. در کودکی به دلیل یک بیماری ارثی بینایی‎‌اش را به‌تدریج از دست می‌دهد؛ اما این قضیه مانع او در رسیدن به علائقش نمی‌شود. «من در نوجوانی صدای خوبی داشتم و با فکر کودکی خودم می‌گفتم چه خوب که هم خودم بخوانم و هم خودم بزنم! برای همین یک سنتور خریدم و حتی در کلاس موسیقی هم ثبت‌نام کردم؛ اما درنهایت پشمان شدم. البته از این صدا بعداً در منبرها برای مداحی و الان برای سخنرانی‌هایم استفاده کردم. من در جشن‌های بزرگ چند هزارنفری ۹۰ ثانیه حرف می‌زنم، ۳۰ ثانیه می‌خوانم.»

برای طلبه شدن ده هزار نوار گوش دادم

از ماجرای طلبه شدنش که می‌پرسیم می‌گوید داستان آن طولانی است و سال‌ها طول کشیده تا او را به‌عنوان یک طلبه نابینا بپذیرند. «اوایل به من اجازه ورود به حوزه علمیه نمی‌دادند و می‌گفتند طلبه باید سلامت کامل داشته باشد و اتفاقاً درست هم می‌گفتند. کتاب‌های حوزه در قدیم خیلی ریز و با حاشیه‌های زیاد بود. من آن موقع هنوز مقداری دید داشتم و اگر سرم را خیلی به کتاب نزدیک می‌کردم، تا حدی می‌توانستم متن کتاب را بخوانم و البته یکی از مزایای حوزه این بود که نوار و فایل صوتی همه کتاب‌ها موجود بود و شاید به شما بگویم در این مدت بیش از ده هزار نوار گوش دادم. اوایل به من می‌گفتند شما نمی‌توانید در حوزه موفق باشید اما بعدازاینکه دیدند من مرتب ۲۰ می‌گیرم، مرا در حوزه نگه داشتند. مثلاً کتابی در حوزه داریم به اسم «صرف میر» و آن‌قدر این کتاب سخت است که درباره آن می‌گویند هر که خواند صرف میرِ میر را/ بشکند صد قفل و صد زنجیر را؛ اما من موفق شدم در این درس نمره ۲۰ بگیرم که مثل بمب صدا کرد و همین‌ها باعث شد در حوزه علمیه ماندنی شوم و درنهایت در کمتر از ده سال دروس حوزه را تمام کنم.»

 

 

نمی‌توانم مردم را نخندانم!

حاج‌آقای باقریان حالا درزمینهٔ تربیت فرزند و ازدواج به یکی از مبلغان شناخته‌شده اصفهان و حتی  سه سال پیش به‌عنوان مبلغ نمونه کشوری در ایران انتخاب شده است. به قول خودش زبان کودکان را خوب بلد است و خوب با آن‌ها هم‌زبان می‌شود. اما این مربی شدنش هم کاملاً اتفاقی بوده است. «جریان مربی کودک شدن من به یک پیامک برمی‌گردد. سال‌ها پیش یک پیامک عمومی به همه طلبه‌ها ارسال شد مبنی بر اینکه هر کس می‌خواهد در مسابقه کودک و نوجوان شرکت کند، به این همایش بیاید. این پیام برای من هم آمد و من هم یک روز با سختی خودم را به این همایش رساندم. یک حاج آقایی که مسئول کار بود، تا من را دید خیلی ناراحت شد که چرا به من هم پیام دادند و با این وضعیت من را به‌زحمت انداختند. من به این بنده خدا گفتم: می‌خواهید من هم یک اجرایی بکنم حالا که تا اینجا آمده‌ام؟ من دوستی با خودم به این همایش برده بودم‌ می‌گفت این آقا تمام مطالب شما در حین اجرا یادداشت می‌کرد و چون با شعر و طنز با بچه‌ها حرف می‌زنم فقدان قلم و تابلو در کارم مشخص نمی‌شود و الان وقتی محرم من دو عزا می‌گیرم. یکی اینکه محرم است و دوم اینکه نمی‌توانم بخندانم! در بعضی از کلاس‌ها و همایش‌ها آن‌قدر می‌خندانم که از فرط خنده، دستمال به دست می‌گیرند و گریه می‌کنند.»

هر سخنرانی ۳۰۰ ساعت وقت می‌گیرد

آقای باقریان برای تهیه متن سخنرانی زمان زیادی صرف می‌کند و ساعت‌ها  «من برای تهیه مطالبم برای سخنرانی‌ها و کلاس‌ها یک روند طولانی طی می‌کنم. اول با یک فردی از دوستان تا راننده‌ام به کتابخانه می‌روم. کتاب موردنظر را انتخاب می‌کنم. گوینده کتاب از صبح تا شب به منزل ما می‌آید و کتاب را برای ما می‌خواند و هرکجا که من دوست داشته باشم تیک می‌زند. این تیک‌ها بعداً داخل دستگاهی خوانده می‌شوند. بعد این خلاصه‌ها را به خط بریل تبدیل می‌کنم و این متن‌ها را حفظ می‌کنم و در سخنرانی‌ها بیان می‌کنم. یعنی گاهی اوقات آماده کردن برخی سخنرانی ها ۳۰۰ الی ۴۰۰ ساعت طول می‌کشد.»

بمب انرژی نابینایان هستم

بسیاری از مردم در برخورد با این طلبه، زود قضاوت کرده‌اند و زود هم پشیمان شده‌اند. «خیلی‌ها وقتی مرا با عصا می‌بینند، فکر می‌کنند دیگر حرف زدن هم بلد نیستم. در یکی از همایش‌ها آخر جلسه، یک خانمی گریه‌کنان سراغ من آمد و گفت من را حلال کن. من وقتی شما را دیدم، هم به شما بدبین شدم همه به مسئولین که شما را برای ما انتخاب کردند و کلی فحش دادم. اما تا یک ربع شما حرف زدید و همه قلم‌به‌دست شدند، پشیمان شدم.»

 

حجت‌الاسلام باقریان بااینکه نمی‌بیند؛ نگاهش به دنیا زیباست و از تمام موقعیت‌های تلخ، خاطره‌های شیرین می‌سازد و به همین خاطر است که از نابینایی‌اش هم خاطره بانمک دارد. «یک روز از ماشین پیاده شدم، یک آقایی به من گفت دستت را به من بده. خیلی خوشحال شدم که نمی‌خواهم صبر کنم کسی دست من را بگیرد را از خیابان رد شوم. تا اینکه پایش به یک سری میله‌ها گیر کرد و خورد زمین و بلند فریاد کشید: آقا مگه نمی‌بینی؟! من هم گفتم نه! او هم گفت: منم نمی‌بینم. حالا این بنده خدا می‌خواست من دست او را بگیرم من هم امیدم به او بود. حالا از این به بعد هرکسی می‌خواهد دست مرا بگیرد، اول به چشم‌هایش دست می‌کشم و تستش می‌کنم ببینم چشم‌هایش سالم است یا نه (با خنده)»

حجت‌الاسلام باقریان یکی از رسالت‌های اصلی خودش را روحیه دادن به نابینایان می‌داند و برای همین هفته‌ای یک‌بار سراغ آن‌ها می‌رود تا ثابت کند نابینایی مانع رسیدن به آرزوهایش نیست.

 

الهی نیرویی از خود بده تا در راه تو قدم برداریم...

 

 

شهادت شهادت همه آرزومه

 

شهادت شهادت رویای ناتمومه

 

 

 

 

 

اللهم الرزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک(گمنام)

 

 

 

شنبه 6 آبان 1396برچسب:نیکان, :: 21:56 ::  نويسنده : علی یگانه

بنام خدای مهربون

 

سلام

 

امشب گفتم یه کم خودمونی حرف بزنم...

روزگار عجیبی شد،خدایا، میبینی زمان و زمانه و ما خیلی از مخلوقاتت که بظاهر ادعای انسان بودنمون گوش فلک را کر کرده چه برسه به اینکه ادعای مسلمونیمون که بماند...

خدایا

نمیدونم تا کی صبرت ادامه خواهد داشت؟ و اینکه آخرین منجی عالم بشریت رو کی قراره که برگردونی؟؟؟؟؟

خدای مهربونم، میبینی که عالم رو غصه گرفته، هر کی یه جوری گرفتار دنیا شده، از بچه هامون گرفته تا بزرگا و...................

خدای مهربونم، ماها که صبر تو رو نداریم، خودت کاری کن تا انقد بهمون بصیرت بدی تا همه چی جای خودش قرار بگیره، خوبیها جای خودش و بدیها از بین بره...

خدایا خودت بهتر از هر کسی میدونی و میبینی که بچه های بی گناه تو جهان چجوری دارن قربانی خودخواهیهای ما خیلی از آدمهای بظاهر بزرگ میشن...

خدایا خودت فرج را العجل برسان...

 

شهادت شهادت همه آرزومه

 

شهادت شهادت رویای ناتمومه

 

 

 

 

 

اللهم الرزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک(گمنام)

 

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان نیکان و آدرس ataataee.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: